رمان طلوع پارت ۱۴۶
_ ببینمت….. بی حس میچرخم طرفش….نیم نگاهی بهم میندازه و دوباره به رو به روش نگاه میکنه…. _ چته تو؟…این اداها چیه از خودت در میاری؟… ادا…..نه ادا نیست….نمیدونم شایدم باشه….ولی من یه درصد هم دوست نداشتم بچم دختر باشه…. _ کجا سیر میکنی طلوع؟…دختر پسرش چه فرقی داره