رمان فئودال پارت 62
– مرسی که هستی داداش! یاسر لپ سرخ گلین را کشید، گلین ابرو هایش را درهم کشید و به یاسر گفت: – نکن… همینجوریشم سرخه ، شبیه دلقکم میکنی ! یاسر آرام خندید ، دخترک سفید زیادی زیبا بود. از نظرش کسی زیباتر از خواهرش وجود نداشت. – داداش؟