متعجب به نریمان خیره شد، یعنی موفق شده بود؟ زبانش را روی لب های خشکش کشید و زمزمه کرد: – چی؟ و.. واقعاً؟ نریمان انگار گرمش بود ، راضی نبود به کسی جزء گلین دست بزند اما باید خود را راضی میکرد…
– اونم حل میکنیم آقا نریمان سرش را تکان داد، برای سال دیگر میخواست معلم ها را بیشتر کند فعلاً زود بود باید میدید شروع چگونه است. اگر استقبال زیاد باشد یک معلم زن و یک معلم مرد دیگر استخدام میکردند. معاون…
– گفتن مکتب داره آماده میشه، آره داداش؟ نریمان به او نگاه کرد ، آبمیوهی پرتقال تازه را نوشید. عادتش بود که سر میز صبحانه آبمیوه باشد. – آره، چرا؟ نارین لبش را روی هم فشرد، در حد خواندن و نوشتن…
– نمیدونم جونِ تو ! شایدم میدونم و نیاز به شنیدن دارم. نریمان آرام خندید ، قیصر مرد خوبی بود، کسی که میتوانست زندگی خراب شده ی یک دختر را از نو بسازد و نگذارد که دیگر آوار شود. – هر آدمی…
پسرها سفره را پهن کردند، قیصر سبزی را چنگ زد و یک مشت سبزی در دهانش چپاند، اعتقاد داشت سبزی باید دهان آدم را پر کند وگرنه سبزی که کم باشد لذت نمیدهد. – بز که نیستی قیصر ! آروم بخور یواش. سهم…
– همین کارارو کردی اون دختر بهت خیانت کرد ! نمیدونی مردونگی یعنی چی! اصلا چه معلوم بااون دختره مثل من نمیکردی ! نریمان با پشت دست به دهان دخترک کوبید. حرف هایش برایش سنگین تمام شده بود، او برای گلین کم نگذاشته…
– دستت درد نکنه بی بی ، اطلاعات خوبی بهمون دادی! بی بی آسیه لبخندی زد، دستش را روی زمین گذاشت و به سختی از جا بلند شد، پیر شدن سخت بود. – من برم به گلین سر بزنم. یاسر و…
خیرالله از پسرش پرسید: – اون آدم… چجوری میتونیم پیداش کنیم؟ نفسش را پر ضرب بیرون داد، برای هردو سخت بود حرف زدن، میدانستند گلین در حالی نبود که بنشیند و در مورد آن مرد حرف بزند. – نمیدونم، باید از جزئیات…
خیرالله لبخند زد، دخترکش پیشش آمده بود ، باهیجان وارد راهروی باریک خانه شد ولی بادیدن قیافه ی گلین خشک شد و دستش را روی قلبش گذاشت. – گلین؟ بابا؟ خودش را به گلین که هنوز میلرزید رساند و محکم در…
به سمت گلین رفت و بازویش را گرفت. – چرا خیانت کردی ها؟ اولین بار بود که اینگونه سر دخترک فریاد میکشید، مانند بید میلرزید . گلویش به خس خس افتاده بود انقدر که فریاد کشیده بود. – بهت نرسیدم؟ …
– هرکی بخواد از این به بعد به زنم دستور بده و اذیتش کنه بامن طرفه… این بارو بخاطر گلین چشمپوشی کردم ولی یه بار دیگه اتفاق بیفته خیلی بد میشه. افسانه لبش را روی هم فشرد ، به زودی از این دختر…
– بفرمایید خانم ارباب، بامن کاری داشتید؟ پا روی پا انداخته بود، اصالت از او میبارید امت رفتارش با گلین… به اصل و نسب زن نمی آمد. – برو برامون چای بیار ! دخترک لبش را گزید، اگر خان میفهمید او…
نیشخندی زد، دخترکش از خود بیخود شده بود و نریمان بااین قضیه کیف میکرد لباس های خودش را با سرعت درآورد و خیمه زد روی تن گلین. داغی بدن هایشان را که حس کردند هردو آه کشیدند. مردانگی گلین وسط پای نریمان بود و…
بی بی آسیه زیر گوش نریمان زمزمه کرد: – پسرم، خانم ارباب یکم ناخوش احوال بودن نمیتونه بره گلینو بیاره، خودم برم؟ نریمان ابرو بالا انداخت میدانست حال مادرش خوب است و فقط لج کرده او مادرش را بهتر از هرکس میشناخت.…
نفس عمیقی کشید، نفسی که لرزیدنش را هم یاسر حس کرد: _ ببینم اون چشاتو…میترسی ازش؟ نگاهش بی اراده با همان دو کلمه به چشمان یاسر دوخته شد، انگار از درک شدنش خوشحال بود که یاسر یکباره اخم در هم کشید.…