رمان فئودال

رمان فئودال پارت 25

1 دیدگاه
          به اینکه کاش او هم همراهشان بود، قطعا از تفنگ میترسید، با صدایش هر بار به آغوش او پناه می‌آورد و احتمالا صدای جیغ‌های کوتاهش…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 24

7 دیدگاه
        همانگونه کمی زمان صرف کردند که دستان نریمان شروع به پیشروی کرد، وقتی روی یقه‌ی لباسش نشست، ترسیده لب زد:   _ اما ارباب…لطفا…   انگشتش…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 23

3 دیدگاه
          _ گلین بس کن!   صدای توبیخ‌گرش برای بار اول بر سر یاقوتش برخاست، چشمان متعجب و درشت گلین را بااخم پاسخ داد:   _…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 22

2 دیدگاه
          با بغض اشک چکیده از چشمش را زدود و بینی‌اش را بالا کشید، برای محرم شدن به او رضایت پدرش را نیاد داشت.   نفس…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 21

5 دیدگاه
          _ مادر من، نکن، اذیتم نکن، میدونی رو‌ گلین حساسم، آزارم نده…   _ حساس چرا؟ مگه زن نداری؟ چرا چشمت پی زن مردمه؟  …
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 20

7 دیدگاه
🍃•°|فئــْودآل|•°🍃 ☘️🍃🍃☘️     کلافه سری چرخاند: _ چه صلاحی باباخان؟   خسروخان جلوتر رفت، دستی به کمر ساتنی و نرم ابرش کشید:   _ افسانه دختر خوبیه، زنت شده،…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 19

1 دیدگاه
        _ گلین بابا بیداری؟ بیام تو؟   گلین از ترس دست روی دهانش کوبید و نریمان هم از واکنش او شوکه از جا پرید. با اشاره…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 18

5 دیدگاه
        شوکه پنجره را باز کرد و ترسیده از اینکه پدرش نفهمد لب زد: _ ارباب، اینجا چیکار میکنید؟   نریمان نگاهی به اطراف انداخت: _ برو…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 17

4 دیدگاه
        دستش را روی سینه‌ی نیمه برهنه‌ی نریمان گذاشت، پیراهنی که نقش لباس‌خواب داشت و شبها میپوشید، با دکمه‌های باز:   _ دستتو بکش و برو اتاقت،…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 16

1 دیدگاه
          _ بابا سبد سیب رو میذاری این طرف؟   پدرش با پا سبد را به سمتش هل داد: _ بیا، ببین اونایی که رو زمین…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 15

1 دیدگاه
          اخم کرد، نگاهی به پدرش انداخت، با ان لبخند مصنوعی اشاره کرد تا سریع‌تر برود، ناچار قدم برداشت و از عمارت بیرون رفت، در اتاقی…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 14

10 دیدگاه
      گیلاس را رها کرد و زیر کتری را هم کم کرد تا چای دم کند، در همان میان هم به اتاق رفت تا حوله‌ی شسته‌ شده‌ی پدرش…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 13

7 دیدگاه
        بی‌بی که یاد حال و روز نریمان، در روز خواستگاری افتاد، تازه فهمید که حرف‌های گلین درست است. نریمان گفته بود دل داده است و پدرش…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 12

4 دیدگاه
        _ خفه شو!   فریاد خسروخان سکوت عمارت را برقرار کرد، حتی دیگر صدای پچ پچ و گریه‌ی زن‌های عمارت هم شنیده نمیشد، شانه‌های گلین هم…
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 11

5 دیدگاه
          گلین که لحن جدی خسروخان را میشناخت لب زد:   _ ممنون اقاخان…چیزی نیاز ندارم فقط…   مکث کرد، نمیدانست در حضور نریمان گفتنش درست…