رمان فئودال پارت 256 روز پیش1 دیدگاه به اینکه کاش او هم همراهشان بود، قطعا از تفنگ میترسید، با صدایش هر بار به آغوش او پناه میآورد و احتمالا صدای جیغهای کوتاهش…
رمان فئودال پارت 242 هفته پیش7 دیدگاه همانگونه کمی زمان صرف کردند که دستان نریمان شروع به پیشروی کرد، وقتی روی یقهی لباسش نشست، ترسیده لب زد: _ اما ارباب…لطفا… انگشتش…
رمان فئودال پارت 233 هفته پیش3 دیدگاه _ گلین بس کن! صدای توبیخگرش برای بار اول بر سر یاقوتش برخاست، چشمان متعجب و درشت گلین را بااخم پاسخ داد: _…
رمان فئودال پارت 224 هفته پیش2 دیدگاه با بغض اشک چکیده از چشمش را زدود و بینیاش را بالا کشید، برای محرم شدن به او رضایت پدرش را نیاد داشت. نفس…
رمان فئودال پارت 211 ماه پیش5 دیدگاه _ مادر من، نکن، اذیتم نکن، میدونی رو گلین حساسم، آزارم نده… _ حساس چرا؟ مگه زن نداری؟ چرا چشمت پی زن مردمه؟ …
رمان فئودال پارت 201 ماه پیش7 دیدگاه🍃•°|فئــْودآل|•°🍃 ☘️🍃🍃☘️ کلافه سری چرخاند: _ چه صلاحی باباخان؟ خسروخان جلوتر رفت، دستی به کمر ساتنی و نرم ابرش کشید: _ افسانه دختر خوبیه، زنت شده،…
رمان فئودال پارت 192 ماه پیش1 دیدگاه _ گلین بابا بیداری؟ بیام تو؟ گلین از ترس دست روی دهانش کوبید و نریمان هم از واکنش او شوکه از جا پرید. با اشاره…
رمان فئودال پارت 182 ماه پیش5 دیدگاه شوکه پنجره را باز کرد و ترسیده از اینکه پدرش نفهمد لب زد: _ ارباب، اینجا چیکار میکنید؟ نریمان نگاهی به اطراف انداخت: _ برو…
رمان فئودال پارت 172 ماه پیش4 دیدگاه دستش را روی سینهی نیمه برهنهی نریمان گذاشت، پیراهنی که نقش لباسخواب داشت و شبها میپوشید، با دکمههای باز: _ دستتو بکش و برو اتاقت،…
رمان فئودال پارت 162 ماه پیش1 دیدگاه _ بابا سبد سیب رو میذاری این طرف؟ پدرش با پا سبد را به سمتش هل داد: _ بیا، ببین اونایی که رو زمین…
رمان فئودال پارت 153 ماه پیش1 دیدگاه اخم کرد، نگاهی به پدرش انداخت، با ان لبخند مصنوعی اشاره کرد تا سریعتر برود، ناچار قدم برداشت و از عمارت بیرون رفت، در اتاقی…
رمان فئودال پارت 143 ماه پیش10 دیدگاه گیلاس را رها کرد و زیر کتری را هم کم کرد تا چای دم کند، در همان میان هم به اتاق رفت تا حولهی شسته شدهی پدرش…
رمان فئودال پارت 133 ماه پیش7 دیدگاه بیبی که یاد حال و روز نریمان، در روز خواستگاری افتاد، تازه فهمید که حرفهای گلین درست است. نریمان گفته بود دل داده است و پدرش…
رمان فئودال پارت 123 ماه پیش4 دیدگاه _ خفه شو! فریاد خسروخان سکوت عمارت را برقرار کرد، حتی دیگر صدای پچ پچ و گریهی زنهای عمارت هم شنیده نمیشد، شانههای گلین هم…
رمان فئودال پارت 113 ماه پیش5 دیدگاه گلین که لحن جدی خسروخان را میشناخت لب زد: _ ممنون اقاخان…چیزی نیاز ندارم فقط… مکث کرد، نمیدانست در حضور نریمان گفتنش درست…