دسته‌بندی: رمان فئودال

رمان فئودال

رمان فئودال پارت 50

            – همین کارارو کردی اون دختر بهت خیانت کرد ! نمیدونی مردونگی یعنی چی! اصلا چه معلوم بااون دختره مثل من نمیکردی !   نریمان با پشت دست به دهان دخترک کوبید. حرف هایش برایش سنگین تمام شده بود، او برای گلین کم نگذاشته بود، حقش خیانت نبود، نبود !   – دهنت‌و ببند.

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 49

            – دستت درد نکنه بی بی ، اطلاعات خوبی بهمون دادی!   بی بی آسیه لبخندی زد، دستش را روی زمین گذاشت و به سختی از جا بلند شد، پیر شدن سخت بود.   – من برم به گلین سر بزنم.   یاسر و خیرالله از او تشکر کردند. می‌دانستند که گلین به وجود

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 48

          خیرالله از پسرش پرسید:   – اون آدم… چجوری میتونیم پیداش کنیم؟   نفسش را پر ضرب بیرون داد، برای هردو سخت بود حرف زدن، می‌دانستند گلین در حالی نبود که بنشیند و در مورد آن مرد حرف بزند.   – نمیدونم، باید از جزئیات صورتش بفهمیم. کافیه بدونیم چه شکلی بوده، من مشخصاتش‌و میفرستم

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 47

              خیرالله لبخند زد، دخترکش پیشش آمده بود ، باهیجان وارد راهروی باریک خانه شد ولی بادیدن قیافه ی گلین خشک شد و دستش را روی قلبش گذاشت.   – گلین؟ بابا؟   خودش را به گلین که هنوز میلرزید رساند و محکم در آغوشش گرفته بود، دلشوره ی امروزش شاید بخاطر همین باشد؟

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 46

            به سمت گلین رفت و بازویش را گرفت.   – چرا خیانت کردی ها؟   اولین بار بود که اینگونه سر دخترک فریاد میکشید، مانند بید میلرزید . گلویش به خس خس افتاده بود انقدر که فریاد کشیده بود.   – بهت نرسیدم؟     جلوی پای گلین تف انداخت، باورش نمیشد نزدیک ترین

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 45

            – هرکی بخواد از این به بعد به زنم دستور بده و اذیتش کنه بامن طرفه… این بارو بخاطر گلین چشم‌پوشی کردم ولی یه بار دیگه اتفاق بیفته خیلی بد میشه.   افسانه لبش را روی هم فشرد ، به زودی از این دختر انتقام میگرفت، او زندگی اش را خراب کرده بود.  

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 44

            – بفرمایید خانم ارباب، بامن کاری داشتید؟   پا روی پا انداخته بود، اصالت از او می‌بارید امت رفتارش با گلین… به اصل و نسب زن نمی آمد.   – برو برامون چای بیار !   دخترک لبش را گزید، اگر خان میفهمید او را تنبیه میکرد، می‌ترسید از آنها!   – ولی خانم

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 43

            نیشخندی زد، دخترکش از خود بی‌خود شده بود و نریمان بااین قضیه کیف میکرد لباس های خودش را با سرعت درآورد و خیمه زد روی تن گلین. داغی بدن هایشان را که حس کردند هردو آه کشیدند. مردانگی گلین وسط پای نریمان بود و نریمان، لبش را روی لب های نیمه باز دخترک گذاشت.

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 42

            بی بی آسیه زیر گوش نریمان زمزمه کرد:   – پسرم، خانم ارباب یکم ناخوش احوال بودن نمیتونه بره گلین‌و بیاره، خودم برم؟   نریمان ابرو بالا انداخت می‌دانست حال مادرش خوب است و فقط لج کرده او مادرش را بهتر از هرکس می‌شناخت.   – خودت برو بی بی… حق مادری به گردنم

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 41

              نفس عمیقی کشید، نفسی که لرزیدنش را هم یاسر حس کرد:   _ ببینم اون چشاتو…میترسی ازش؟   نگاهش بی اراده با همان دو کلمه به چشمان یاسر دوخته شد، انگار از درک شدنش خوشحال بود که یاسر یکباره اخم در هم کشید.   تمام خیالاتش در باب غیرتی نبودن این برادر دود

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 40

              استکان‌ها را تک تک پر از چای سرخ و خوش‌عطرش کرد، سینی را با دقت نگاهی کرد تا آب و چای ریخته رویش نباشد.   سینی برداشت به سمت حیاط رفت، پدرش با چندی از همسایه‌ها که آنها هم روی زمین‌های خان کار میکردند، نشسته بودند.   بنظر میرسید که صحبتشان راجع به

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 39

              بی‌بی سری کج کرد:   _ تو نمیدونی مگه افسانه اهل کجاست؟ پدرش و اهل روستاشونو نمیشناسی؟ میخوای مارو به جنگ بدی؟ میخوای روستا رو خونی کنی؟ چاره‌ای نداری…تهش بتونی بگی خوب تمکینت نمیکنه، بگی بچه‌زا نیست…به همون بهونه گلین رو بیاری، وگرنه که مادر فردا جنگ بشه اول نفر گلین رو سر

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 38

            با خجالت لب پایینش را به دندان گرفت، کمی دست دست کرد که نریمان دوباره گفت:   _ قربون خجالتت بشم…دورت بگردم من که انقد باحیایی…   گونه‌هایش دیگری خونی نمانده بود که در خود جا دهد، با خنده نزدیکش شد و روی زمین، مقابل پایش زانو زد تا همقدش شود.   خودش به

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 37

              اخم‌هایش را در هم کشید:   _ گلین، مراقب حرف زدنت باش…داری به عشقی که بهت دارم شک میکنی!   گلین اما عصبی‌تر از آن بود که بخواهد آران باشد:   _ چرا؟ بگو چرا شک نکنم؟ چرا باید این وضعیت بهم نشون بده که تو عاشقمی؟ عشق اینجوریه؟ که پنهونم کنی؟ که

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 36

              روی صندلی‌اش فرود آمد. قیصر بی رحمانه ادامه داد:   _ والا دختر به اون سادگی و معصومی…به منم همچین چیزی بگن بدم میاد، الان با خودش هزار فکر و خیال میکنه…چرا نمیری سراغش؟ شده چند هفته که ندیدیش؟ لابد میخوای چهلم خسروخان هم تموم شه بعد؟   متفکر نگاه به قیصر داد:

ادامه مطلب ...