رمان دونی

دسته‌بندی: رمان فئودال

رمان فئودال

رمان فئودال پارت 14

      گیلاس را رها کرد و زیر کتری را هم کم کرد تا چای دم کند، در همان میان هم به اتاق رفت تا حوله‌ی شسته‌ شده‌ی پدرش را از میان رخت‌های تمیز و هنوز تا نشده بردارد.   حوله به دست برگشت و وقتی به دست پدرش داد، دوباره به آشپزخانه برگشت، گیلاسی در دهان چپاند و

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 13

        بی‌بی که یاد حال و روز نریمان، در روز خواستگاری افتاد، تازه فهمید که حرف‌های گلین درست است. نریمان گفته بود دل داده است و پدرش نمیگذارد، دل به گل سرخ امانتی داده و درواقع دور از انتظار هم نبود، گلین زیادی تو دل برو بود!   _ برو، حواست باشه کسی نبینه باز دردسر بشی…هرچی

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 12

        _ خفه شو!   فریاد خسروخان سکوت عمارت را برقرار کرد، حتی دیگر صدای پچ پچ و گریه‌ی زن‌های عمارت هم شنیده نمیشد، شانه‌های گلین هم بی صدا میلرزید، شاید به امید آنکه کسی نجاتش دهد، صدایش را خفه میکرد.   _ با چه رویی دروغ میگی؟ خودم اونجا بودم که سینی رو آوردی، پاشو گمشو…گمشو

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 11

          گلین که لحن جدی خسروخان را میشناخت لب زد:   _ ممنون اقاخان…چیزی نیاز ندارم فقط…   مکث کرد، نمیدانست در حضور نریمان گفتنش درست است یا نه، اما باید این قائله‌ها ختم به خیر میکرد، نمیتوانست پنهانی با مردی باشد که به زودی زن‌دار خواهد شد!   _ فقط چی؟ چیزی میخوای؟   زبان

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 10

    پشت در که ایستاد، با انگشت آزادش در زد، صدای خان را که شنید سر به زیر در را گشود و داخل شد. بی حرف سینی را مقابلشان روی میز قرار داد، چرخید که بیرون برود اما خان مانع شد:   _ وایسا دخترجان…   ایستاد و با مکث به سمتش برگشت: _ بله اقاخان؟   همه اقاخان

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 9

          غذا را با هر تحملی که بود، خورد. نگاه‌های خیره‌ی افسانه و خانواده‌اش، آزاردهنده بود. سعی میکرد با فکر به اینکه یک روز همه‌ی این‌ها میگذرد و به گلینش می‌رسد تحمل کند.   غذا که تمام شد، برای جمع کردن ظرف‌ها گلین نیامد! هم خوشحال بود، هم دلخور ازینکه نمیتوانست ببیندش. از جا برخاست و

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 8

      لبخندی نمادین زد و در دل با خود گفت:«کاش میشد پهن زمین شم و بمیرم اما اینکارو نکنم!»   مهمانی بود، دعوت خانواده‌ی نو عروس، نو عروس نامش بود اما هنور جلسه‌ی دوم خواستگاری بود. چند شب پیش، که نریمان و خانواده‌اش برای خواستگاری به روستای پدر افسانه رفتند، قرار شد یک شب دعوت شوند به عمارت.

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 7

      گلین سری به تاییدی فرمالیته تکان داد: _ بفرمایید خانزاده…   خشک حرف زدنش ازاردهنده بود، جلو رفت، نزدیکش، آنقدر که بتواند بازدم گرمش را حس کند: _ منو ببین یاقوت.   چشم بسته قدمی به عقب برداشت اما کمرش اسیر دستان قوی نریمان شد، از شوک و ترس دستانش را به سینه کوبید: _ ولم کنید

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 6

    گلین با مکث ایستاد: _ شما خانزاده‌اید، به زودی خان روستا هم میشید، ما کی باشیم از شما توضیح بخوایم ارباب؟ چیزی هم بوده باشه بزرگ شمایی، تصمیمش هم با شماست، فکر نکنم نیازی به ادامه‌ باشه، با اجازه‌تون…   گذشت و رفت، ماند نریمان شکسته و شوکه، ناامید به راه رفته‌ی گلین چشم دوخته بود، خدا میداند

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 5

        برای لحظه‌ای زمان ایستاد، قلبش نزد، نفس نکشید، رنگ سرخ همیشگی لب‌هایش کمرنگ شد، ذهنش جملات فیروزه‌بانو را هلاجی میکرد و امان که هلاجی نمیشد!   چند لحظه گذشت، حاجیه سلطان کمی به جلو خم شد: _ خوبی دخترجان؟   نگاهش با چندبار پلک زدن از فیروزه‌بانو گرفته شد، به حاجیه‌سلطان نگاهی انداخت و لبخندی به

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 4

        حلقه‌ی دستانش به دور کمرش تنگتر شد: _ کی میخواد خلاف من کاری کنه تاج سر نریمان؟ هوم؟ من به تو نگفتم وقتی پیش منی نگو ارباب؟ انقد زود یادت رفت؟   لب به دندان کشید و گونه‌های گاگونش سرخ‌تر شد از خجالت:   _ ول لباتو ببینم…   انگشتش روی چانه‌ی گلین نشست و لطافت

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 3

      از جا برخاست و عصبی پیراهنش را صاف کرد: _ نمیتونی منو به کاری مجبور کنی باباخان، نمیتونی منو سر سفره‌ای بذاری که قراره زنی جز گلین کنارم بشینه!   پشت کرد تا از آنجا بیرون برود اما ضربه‌ی مهلک کلام خان، همانند گرز رستم بر سرش کوبیده شد:   _ اگه با افسانه وصلت نکنی، گلین

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 2

      وانِ آب داغ را آماده کرده بود. دیگر توانِ راه رفتن از این پله هارا نداشت. هِن هِن کنان، پله هارا بالا رفت و به درِ اتاقِ نریمان رسید.   با چند تَقه اذنِ ورود خواست.   – آقا، دور سرتون بگردم، آسیه ام! حمام امادست. تشریف بیارین پایین تا خدمت برسیم.   صدایش زد که به

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 1

    دستش به زور به  توتِ قرمز رسید. با لبخندِ دلنشین آن را چید و در دهانش گذاشت. مزه‌ی ترش و شیرین‌اش، دلش را مالش داد و سرشار از حس خوب شد.   توتِ قرمزی نوکِ شاخه‌ی درخت بود، دست دراز کرد برای چیدنش…. اما همان لحظه دستی دورِ کمرش حلقه شد. ترسیده سر جای‌اش ایستاد. ضربان قلبش بالا

ادامه مطلب ...