رمان مانلی

رمان مانلی پارت 44

52 دیدگاه
#پارت_44   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• نفس سنگینی کشید و با صورتی سرخ شده نگاهم کرد.   بی‌هوا دستش را جلو آورد و صورتم را کف دستان بزرگش فشرد.   خیره در چشمانم…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 43

4 دیدگاه
#پارت_43 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• (پارت جدید تقدیم نگاهتون  ببخشید دیر شد، نبودم کلا ☺️🙋🏻‍♀️) تا وقتی به سمت صندوق‌دار برود مدام به عقب می‌چرخید و مرا چک می‌کرد.   انگار چشمش ترسیده…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 42

19 دیدگاه
#پارت_42 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   نفس‌های عمیقش روی مو‌هایم می‌نشست و سنگینی نگاهش داشت معذبم می‌کرد!   لبم را تر کردم و به آرامی گفتم: اگه کارت تموم شده برو بیرون لباسم…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 41

12 دیدگاه
#پارت_41   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• کمی خودم را پوشاندم و با احساس خجالت لب گزیدم. _واقعا افتضاحه! زودتر عوضش کن یکی دیگه واسه‌ت بیارم. البته اگه خوشت اومد واسه‌ت می‌خرم که یه…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 40

12 دیدگاه
#پارت_40   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• لب‌هایم از هم باز ماند و مات شده نگاهش کردم.   احسان تک سرفه‌ای کرد و چشم و ابرویی برای صورت بی‌خیال نامی آمد.   به سمتم…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 39

14 دیدگاه
#پارت_39 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   به‌محض پیاده شدنمان از ماشین دوباره دستم را میان دست‌های مردانه‌اش قفل کرد که باعث شد متعجب نگاهش کردم. _قول دادیم تموم شد دیگه می‌تونی دستم رو…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 38

4 دیدگاه
#پارت_38   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• نچی کرد. _با طعنه و کنایه با من حرف نزن  اگه دل‌خوری هست مستقیم بهم بگو!   به بیرون خیره شدم و بی‌تفاوت جواب دادم: من حرفی…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 37

بدون دیدگاه
#پارت_37   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• نگاهش روی صورتم در حرکت بود و از آن عصبانیت اولیه فقط اخم ظریفی باقی مانده بود. _تو چرا چشم‌هات از مال من روشن‌تره؟   ابروهایش بالا…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 36

11 دیدگاه
#پارت_36   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• همین هفته‌ی پیش بود هرچقدر با باربد التماسش کردیم که به مهمانی تولد یکی از بچه‌ها بروم اجازه نداد و در آخر باربد مجبور شد تنها برود.…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 35

بدون دیدگاه
#پارت_35 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   سر ظهر بود که از رختخواب بلند شدم و با همان موهای درهم تنیده و لباس خواب گشاد و به قول فرشته عجیب و غریب  از اتاق…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 34

3 دیدگاه
#پارت_34   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• _آخ من به تو یه درس عبرتی نشون بدم که چهارتا ازش بزنه بیرون مانلی برو به جون خودت دعا کن برام عزی…   حرفش را نصفه…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 33

7 دیدگاه
#پارت_33 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• کنار خیابان ایستادم و دستم را برای تاکسی بلند کردم. همین که نگه داشت آدرس خانه باغ را دادم و سرم را به شیشه‌ی ماشین تکیه دادم. به‌خیالش…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 32

5 دیدگاه
#پارت_32 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• آهی کشید و منتظر نگاهم کرد. هنوز یک قاشق هم از غذایش نخورده بود _بگو ببینم چه‌کاری؟ چشمکی زدم و به غذایش اشاره زدم. _بخور سرد می‌شه. بعدا…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت31

2 دیدگاه
  ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌#پارت‌_31 ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌ ┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• پوفی کشیدم. _اول این که یادآوری می‌کنم اسمم مانلیه جناب شهیاد بعدشم چرا واقعا داریم سر چنین چیزی کوچیکی بحث می‌کنیم؟ باور کن من حالا بزرگ…
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 30

3 دیدگاه
#پارت_30   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• با طعنه ادامه دادم: اگه یادت باشه من دست و پاهام از بچه‌گی همیشه سرد بود!   نگاهش کمی نرم شد. دستش را از روی مچ دستم…