رمان محله ممنوعه پارت آخر

33 دیدگاه
  -از ظهر که اومدي خونه، خیلی گرفته اي. دیشبم نیومدي و موندي بیمارستان. حالت خوبه؟ -ممنون. سلام می رسونم. -جدي پرسیدم حسام. حالت خوبه؟ به پهلو خوابیدم رو تخت…

رمان محله ممنوعه پارت 15

30 دیدگاه
  -چیه ترسو؟ از چهار تا قبر می ترسی؟ دوباره نگام به سمت اون قبر کشیده شد. فرید گفته بود قبرستون اجنه. علی گفته بود جنا با خون اون پسره…

رمان محله ممنوعه پارت 14

11 دیدگاه
  -حسش می کنم._آخرین کاري که براي آزاد شدن قدرتت باید بکنی، آزاد گردن نیروي توي این گردنبنده. اینو هیچ کس بهت نگفته چون کسی دوست نداره تو تمام قدرتتو…

رمان محله ممنوعه پارت 13

9 دیدگاه
  احمقانه اي می کردیم، علی بود که همه چیزو درست می کرد و مثه یه پدر که مراقب بچه هاي سه سالشه، مراقبمون بود. حالا با ازدواج کردنش، جاي…

رمان محله ممنوعه پارت 12

14 دیدگاه
  علی که از اتاق رفت بیرون، سیا گفت: -شب میاي خونه من؟ -نه میرم خونه خودمون. -غلط کردي. میاي خونه من. حال ندارم دوباره بیام جنازه تو از رو…

رمان محله ممنوعه پارت 11

2 دیدگاه
  سفیدي نداشت. دستاشو دور گردنم حلقه زد اما قصد خفه کردنم رو نداشت. سرمو بالا آورد و به سرامیکا کوبید. درد بدي تو سرم پیچید. قبل از اینکه بتونم…

رمان محله ممنوعه پارت 10

3 دیدگاه
  -تنها کسی می تونه قدرت خاموش شده رو فعال کنه که اونو خاموش کرده باشه. که در مورد تو اون فرد پدرته. اما جز پدرت، منم می تونم این…

رمان محله ممنوعه پارت 9

7 دیدگاه
  -یه لحظه صبر کن. من هنوز اسمتو نمی دونم. -آرشیدا. می تونی آرشیدا صدام کنی. اومد و دقیقا جلوم ایستاد: به بعد هر شب ساعت 10 ،میارمت اینجا. سعی…

رمان محله ممنوعه پارت 8

5 دیدگاه
  درو که باز کردم، هجوم رنگ صورتی، چشممو زد. ابرو هامو درهم کشیدم و نگاهی به اطراف انداختم. تا به حال تو اتاق سیما نیومده بودم. البته چیز خاصی…

رمان محله ممنوعه پارت 7

27 دیدگاه
  تمام این مدت که حرف می زد، من و سیا ساکت بودیم. جفتمون مثه مونگلا نگاش می کردیم. واقعا درك این چیزا در مورد پدر و مادرم، سخت بود.…

رمان محله ممنوعه پارت 6

17 دیدگاه
  با داد سیا چشمامو باز کردم… من رو اون صندلی داغون تو حیاط باراد نشسته بودم و بچه ها اطرافم ایستاده بودن. هیچ خبري از اون زن سفید پوش…

رمان محله ممنوعه پارت 5

6 دیدگاه
  -حسام. بیدار شو. زود از پله رفتم پایین و وارد اشپزخونه شدم. مامان که دهنشو باز کرده بود و می خواست دوباره داد بزنه، با دیدن من گفت: -میمیري…

رمان محله ممنوعه پارت 4

11 دیدگاه
  یه پوفی کردم و از پنجره به خیابون خیره شدم. اخر سر با تهدید هاي بابا و سام و مامان مجبور شدم بعد مرخص شدنم، همراهشون راه بیوفتم. البته…

رمان محله ممنوعه پارت 3

22 دیدگاه
  -من می دونم که تو رفتی و همه ي وسایل خونه رو درست کردي. -من؟ من درستش کردم؟ -اره دیگه ممنون. بعد دوباره منو در اغوش کشید. این چرا…

رمان محله ممنوعه پارت 2

5 دیدگاه
  -من گفتم برو حموم خودتو بشور. نگفتم برو اون تو بخواب که. اخه یه کیسه کشیدن و شامپو زدن این همه وقت می بره؟ خیره خیره نگاهش می کردم…