رمان هامین

رمان هامین پارت 92

1 دیدگاه
      با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.   از ترس بیدار شدن محنا سریع چرخیدم و صداشو قطع کردم.   وقتی که سرمو برگردوندم دوتا چشم گرد و…
رمان هامین

رمان هامین پارت 91

5 دیدگاه
      پسرا دور هم و روی مبل‌های توی اتاق جمع شده بودن و هرکدوم مشغول خوندن یه چیزی بودن.   یه سمت مبل نشستم و سرمو برای امیر…
رمان هامین

رمان هامین پارت 90

6 دیدگاه
      سرمو براش تکون دادم و قرص‌هایی که انیسه آورده بود با یه لیوان آب پرتقال خوردم.   تا آقا ابراهیم مشغول آماده کردن سینی صبحانه‌ی محنا بود…
رمان هامین

رمان هامین پارت 89

1 دیدگاه
      _ آه هرچی می‌خوای بگو اما نمی‌دونی چقدر منتظر بودم برام سوپ بپزی.   _ میدونی که آشپزی بلد نیستم.   _ اما میلاد گفت وقتی که…
رمان هامین

رمان هامین پارت 88

4 دیدگاه
        قبل از رفتن به حموم یه بار دیگه دمای بدنشو چک کردم.   با دیدن اینکه تبش پایین اومده خیالم راحت شد.   نمی‌دونم به خاطر…
رمان هامین

رمان هامین پارت 87

7 دیدگاه
        سمت دیگه‌ی تخت نشستم و لپ‌تاپمو باز کردم.   بعید می‌دونم امشب بتونم بخوابم.   یه مدت بعد تبشو دوباره اندازه گرفتم.   تبش پایین نیومده…
رمان هامین

رمان هامین پارت 86

4 دیدگاه
      توی تمام این مدت که توی آشپزخونه از اینور به اونور می‌رفت و‌اطرافو مرتب می‌کرد با چشم‌ حرکاتشو دنبال می‌کردم.   دستمو روی کمرم گذاشتم.   جای…
رمان هامین

رمان هامین پارت 85

5 دیدگاه
      افکارمو جمع و جور کردم.   الان سلامتی و وضع اون خیلی مهم‌تر از افکار به هم ریخته و قلب افسار گسیخته‌ی منه.   _ چقدر طول…
رمان هامین

رمان هامین پارت 84

7 دیدگاه
      زیر چشمی و با یکم خشم پنهان نگاش کردم.   با این یادآوری‌ اشتهای نداشته‌م دیگه به کل بسته شد.   با فکر به نساءخاتون و محمود…
رمان هامین

رمان هامین پارت 83

4 دیدگاه
      صورتمو با حوله پاک کردم و کارتی که دکتر لحظه‌ی آخر و قبل از خروج از اتاق بهم دادو از روی میز برداشتم.   برای چند ثانیه…
رمان هامین

رمان هامین پارت 82

4 دیدگاه
      _ نظرم هنوز همونه که بود.   _ چرا نه؟   حتی متوجه‌ نشدم صدام چطور بالا رفت.   فقط حس می‌کردم توی سینه‌ام آتیش روشن کردن.…
رمان هامین

رمان هامین پارت 61

8 دیدگاه
        چشم‌هام گشاد شد.   چطور یادم رفته بهترین سرگرمی این مرد تیکه انداختن به منه؟   جوری که هربار از آتیشی کردن من شاد و شنگول…
رمان هامین

رمان هامین پارت 60

5 دیدگاه
      ابروش بالا پرید…   توی اون فضای عجیب غریب یکم به هم زل زدیم.   اونو نمی‌دونم به چی داشت فکر می‌کرد اما من محو جمال یار…
رمان هامین

رمان هامین پارت 59

6 دیدگاه
        _ نمی‌دونستم تو خودت همچین قراردادهایی رو ثبت می‌کنی.   _ همه‌ی قراردادهای کارمندهارو میلاد آماده می‌کنه. این یکی هم مستثنی نیست.   _ پس؟  …
رمان هامین

رمان هامین پارت 58

1 دیدگاه
      هول زده بازوشو چنگ زدم و جلوی رفتنش به سمت درو گرفتم.   نگاه متعجبش که به دستم افتاد با سرفه‌ای خجالت زده دستمو پس گرفتم.  …