رمان دونی

دسته‌بندی: رمان هامین

رمان هامین

رمان هامین پارت 121

  دستش مکث کرد و کم کم پایین اومد. اما کامل از زیر لباسم خارج نشد و همچنان پهلوهامو توی دستش گرفته بود. _ خوبی؟ صداش بم و خشن بود… شبیه صدای کسی که سال‌هاست حرف نزده و حالا داره از تارهای صوتی زنگ زده استفاده می‌کنه. _ هوم. صورتمو به گردنش چرخوندم و از بالابردن سرم و نگاه کردن

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 120

  از ماشین که پیاده شدم بدنمو کش دادم و خمیازه کشیدم. دلم می‌خواد زودتر بپرم توی رخت‌خوابم و بدون عوض کردن لباس‌هام فقط بخوابم. اما دقیقا توی کدوم تخت قراره بخوابم؟ بی‌توجه به استرسی که داشتم وارد اتاق هامین شدم واونم پشت سرم اومد. وسط اتاق موندم و به حرکاتش برای درآوردن کت و کراوات و برداشتن یه دست

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 119

        _ اگه حرف سلیقه‌ی هامینه، منه مادر بهتر از همه بچه‌مو میشناسم.   دوباره چشم‌هام به اون نگاه عجیب و موشکافانه‌ی نساءخاتون افتاد.   _ محنا کاملاً باب میلشه!   یه جوری گفت که اولین عکس‌العملم سرخ شدن بودن!   بعد از اون هم برای یه لحظه به گوش‌هام شک کردم.   من باب میل هامینم؟

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت118

هامیـــــــن: 🏷🏷🏷 🏷🏷 🏷       محمود خان سرشو تکون داد و پشت سرمون اومد.   آروم پچ زد:   _ به حرفاش اهمیت نده… تو که می‌دونی چطوره؟   _ آره عزیزم می‌دونم خواهرت مثل مار سمی با دهنش همه رو نیش می‌زنه!   یه لحظه چشم‌هام گشاد شد و نتونستم جلوی نگاه زیر چشمیم به محمودخان‌و بگیرم.

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 117

          سرمو برای رد حرفش تکون دادم.   _ نه اتفاقاً برای بچه‌ای به این سن خیلی هم خوب همکاری کردی‌… مطمئنن براش یه کار خسته کننده بوده‌.   _ پرنسس ما خیلی باهوشه.   حرفشو تایید کردم.   _ درسته.   صدای زنگ گوشیم بلند شد.   این نشون می‌داد که صابری رسیده.   _

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 116

            با اون چشم‌های گرد و درشت یواشکی بهم زل زده بود.   _ سلام خانوم کوچولو!   سرشو دوباره توی بغل لیلا فرو کرد.   خنده‌م گرفت از نگاه‌های زیر چشمی بعدش.   لیلا موهاشو ناز کرد.   _ این سحر خانوم ما یکم خجالتیه موقع آشنایی اما بذار یکم باهات آشنا شه از

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 115

          نتونستم بفهمم منظورش از اینکه هواشو داشته باشم چیه اما خب وقتی اینجوری مهربون و خواهش‌طور حرف می‌زدنه می‌تونم رد کنم؟   حتی اگه ندونم دقیق چی می‌خواد اما هیچ حرفی برای رد کردن و انکارش به ذهنم نمی‌رسه.   _ باشه.   بازهم صداش زدن و صدای عجولشو از پشت خط شنیدم.   _

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 114

        رسماً داشتم شاخ در می آوردم… چه خبره اینجا؟   نفس عمیقی کشیدم و جوابشو دادم.   روی نیمکت توی حیاط دانشگاه نشستم.   « رفت و آمدمو کنترل می‌کنی؟»   چنددقیقه که گذشت و جوابی نگرفتم پیام بعدیو دادم…   هرچندکه انتظار جواب گرفتن نداشتم. حتما سرش شلوغه..‌   « از کجا می‌دونی عصر می‌خوام

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 113

          پیژامه‌مو پوشیدم و سریع زیر لحاف خزیدم.   تو ذهنم سعی می‌کردم به همه چیز، جز حرف‌های ژینوس فکر کنم.   حتی اینکه باید یه دست لباس خواب درست حسابی بخرم.   از اینا که همه‌ی ناموستو میندازه بیرون و سرو ته نداره.   حریر یا توری‌…   گوشیمو برداشتم و چندتا از سایت‌هارو زیرو

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 112

          مقابلم ایستاد و جلوی راهمو گرفت.   _ حتی اگه چرت و پرت‌هام به درمان هامین مربوط شه؟   نفس عمیقی کشیدم.   نگاهش کردم…   اینقدر بی‌صدا نگاه کردم که رنگ نگاهش تغییر کرد.   دیدم که چشم‌هاش از غرور به بی‌حوصلگی کشیده شد.   به نظر می‌رسید دیگه حوصله‌‌ی سروکله زدن با منو

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 111

          از جام بلند شدم.   _ دیگه نمی‌خوام چرت و پرت‌هاتو بشنوم.   اونم بلند شد.   _ چرت و پرت نمی‌گم محنا اول گوش بده چی می‌گم… اصلا قصد نداشتم این حرف‌هارو توی همچین موقعیتی بزنم که هرلحظه ممکنه هامین سر برسه اما…   کیفمو از روی میز چنگ زدم.   تصمیم گرفتم دم

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 110

          آخر سر میزنم لهش می‌کنم‌ خونش میمونه رو دستم.   این هم صحبتی چیزی که لازم داره یه اعصاب آهنی و یه آرامش درونیه… که متأسفانه یا خوشبختانه من هیچ کدومو هم ندارم.   _ امایی وجود نداره… دیر یا زود همه چیز همونجوری میشه که باید باشه‌.   مستقیم بهش چشم دوختم.   _

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 109

          حالا این بچه‌ی تخسِ پررو داره حرف از روی پای خودش موندن می‌زنه.   اینکه بدون پشتیبان و پارتی شروع کردن هرکاری چقدر سخته رو از اونجایی که برای خرید یه دوربین عکاسی زیر هزارتا قرض و قوله رفتم‌و خیلی خوب می‌دونم.   بعداز اینکه یکم حرف زدن مبین به بهانه‌ی قرارش با دوست‌هاش زودتر

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 108

        _ دیوونه خودتی.   زیر لب گفتم  اما جوری که بشنوه…   _ باشه باشه تو کاملاً سالمی…   حس کردم داره می‌خنده اما نمی‌تونستم برای دیدنش و مطمئن شدنم سرمو بچرخونم.   ازم فاصله گرفت اما صندلیشو دور نکرد و همونجور چسبیده به هم موندیم.   یکم بعد با بادخالی شده و افسرده به غذایی

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 107

          توی چهره‌ و حالت بدنش هیچ خبری از جدیت و اون حس دوری که الان داره نبود.   بیشتر شبیه یه پسر جوون بدون دغدغه به نظر می‌رسید که داره با دوست‌هاش خوش می‌گذرونه.   کل بدنم چشم شده بود و به هامین که تازه پا توی دوره‌ی جوونیش گذاشته بود خیره شدم.   اینقدر

ادامه مطلب ...