-میترسیدی مسیح بهمون صدمه بزنه، همونطوری که تو به پروانه زدی. نگاهش ترسناک میشود و فشار دندانها به روی هم بیشتر. قلبم از درون زار زار میگرید وقتی درمانده…
میچرخانی، اما خودخواسته پشت نردهها پناه گرفته بودم تا مرا نبینی. از قضاوت عجولانهات دلخور و دلگیر بودم. روز بعد، همان روزی بود که برای مسیح مراسم عقیقه گرفته…