رمان گریز از تو پارت 102
محمد روبرویش نشست و نگاه ارسلان به جمع شدن چهره اش ماند: حالت بهتر نشده؟ _خوبم اقا… یکم لنگ میزنم ولی میشه تحمل کرد. ارسلان سر تکان داد: خب؟ اخبار و بگو… محمد صاف نشست: شاهرخ و دانیار همو میبینن آقا. یعنی یکی دوبار دانیار رفت خونه ی شاهرخ و…خب جزئیات مکالمه شون و هنوز نمیدونیم. ارسلان پرونده ی