رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 160

3 دیدگاه
  چهار ستون بدنمم میلرزه. هر وقت نگران نبودم یه چیزی از یه جایی تو این خراب شده کنفیکون میشه. محمد با خجالت سر به زیر شد و متین لبخند…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 159

28 دیدگاه
    ارسلان میله ها را با قدرت گرفته و تلاش میکرد بدون هیچ لنگ زدنی روی پاهایش قدم بردارد. تمام وزنش را روی مشت های محکمش انداخته بود و…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 158

6 دیدگاه
    _تک به تک اسناد مشخصه. این سند وکالت کامل اموال کامران که وکیلش قبل از مرگش تنظیم کرده بود با امضاش… به نام یاسمین. منم یکی دیگه تنظیم…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 157

3 دیدگاه
      جلوی آینه نشست و برس را روی موهایش کشید که چشم های ارسلان باز شد. کمی خودش را بالا کشید و خیره شد به نیمرخ گرفته ی…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 156

6 دیدگاه
      پشت پنجره ایستاده و زل زده بود به قامت دانیار که کنار متین سمت قدم برمیداشت. قرار بود امروز اخرین حرفهایش را با ارسلان بزند و بعد…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 155

8 دیدگاه
      یاسمین داشت با دقت به روند بخیه زدن نگاه میکرد که با صدای متین سمتش برگشت…   _اقا گفت بری پیشش کارت داره.   یاسمین سر بالا…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 154

1 دیدگاه
      _براش بخیه نمیزنین دکتر؟   _طول میکشه. اول برم به ارباب سر بزنم بعد بیام پیش این خانم.   دنیا با خجالت نگاهشان کرد. شایان فشارسنج و…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 153

2 دیدگاه
      یاسمین لیوان را پایین آورد و خواست جواب اسو را بدهد که در اصلی باز شد و نگاه همه مات ماند به متین و دختری که با…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 152

4 دیدگاه
      _درد نداری ارسلان؟   چهره اش جمع شده و درهمش را نمیدید و ارسلان هم جیک نمیزد اما زخم هایش میسوخت…   _نه خوبم.   صدای گرفته…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 151

بدون دیدگاه
      سکوت ارسلان کش آمد. نگاهش کرد و جان دانیار بالا آمد…   _اره ارسلان؟ رحم می‌کنی به من؟   گوشه ی چشم های ارسلان چین افتاد‌. نگاهش…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 150

3 دیدگاه
      یاسمین خندید و از کنار او بلند شد: همون خواهر شوهر منه. همش سعی میکنه خلوتمونو بهم بزنه!   خودش در را باز کرد و با دیدن…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 149

2 دیدگاه
      آرام وارد اتاق شد و وقتی دید او بیدار است، لبخند مضحکی زد.   _خوبی ارسلان خان؟   _خوب واسه خودت معرکه گرفتیا. راست راست تو خونه…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 148

7 دیدگاه
    ارسلان دست لطیفش را گرفت و با دقت نگاه کرد. حواسش جای دیگری بود!   _خودت از روز اول بهم گفتی دیو. یادت رفته؟   _من اون موقع…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 147

3 دیدگاه
      کلمه اخرش را آنقدر خسته و خمار گفت که فرصت نشد تا ارسلان جوابش را بدهد. روی شکم برگشت و پلک هایش بهم چسبید. انگار که صدسال…
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 146

5 دیدگاه
    حرف های منصور هنوز توی ذهنش بود ولی نتوانست با دخترک راجبش حرف بزند فقط میدانست که اگر بمیرد هم نمیگذارد قدمی ازش دور شود. به حرفای منصور…