رمان تدریس عاشقانه پارت آخر
18 دیدگاه
دوباره روی تخت نشستم. بازوم و گرفت … معلم بود حال خودشم خوب نیست و داره تحمل میکنه اینو از عرقی که کرده بود فهمیدم. به سختی گفتم _خوبم چیزی نیست میرم اتاق استراحت کنم صداش آروم شد _خیلی اذیت شدی؟ نگاهش کردم و گفتم _آره … وقتی چشای بسته تو…