رمان آفرودیت و شیطان Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آفرودیت و شیطان

رمان آفرودیت و شیطان پارت 35

رمان آفرودیت و شیطان پارت 35

  نیوراد ماشین را ناشیانه کنار ماشین آرس پارک می‌کند. دیاتا از بعد آن لحظه با لبخندی کنج لب ، سرکشانه نگاهش می کرد آن قدر این نگاهش طولانی بود که نیوراد را عاصی و بی طاقت کرده بود. کاش می شد دست می‌کرد در حدقه ی چشمان دیاتا و آن دو گوی کهربایی رنگ را بیرون می کشید تا

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 34

رمان آفرودیت و شیطان پارت 34

  سان فرانسيسكو ، پارك هاى زيادى داشت. درخت هاى سر به فلك كشيده با شاخه هاى تنومند ، گل هاى وحشى و رنگارنگ و فضا هاى سبزى مخصوص پياده روى سگ ها و صاحبانشان. دياتا زياد در اماكن عمومى ظاهر نمى شد. هر چه باشد او آفروديت بود ، رپر معروفى كه آوازه اش همه جا پيچيده بود. خيلى

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 33

رمان آفرودیت و شیطان پارت 33

  آمریکا / سان فرانسیسکو یک ساعتی از رفتن آرس می گذشت. نیوراد همچنان روی همان کناپه‌ی راحتی لم داده بود و پای چپش مانند تیک عصبی تکان تکان می‌خورد. دیاتا روی مبل کناری به نیوراد زل زده بود اما نیوراد بی توجه به نگاه خیره ی او به جلو نگاه می‌کرد و طبق معمول خونسرد بود. آخر طاقتش تمام

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 32

رمان آفرودیت و شیطان پارت 32

  ایران / تهران صادق با غضب نگاه خونینش را از نیما ، کارگر تره بار می گیرد و باز به منظور محکم کاری حرفش را برای هزارم ، گوشزد می‌کند. _نیما یادت نره که پارچه رو هر پنج دقیقه یه بار نمدار کنی و بندازی روی میوه ها ، این روزا هوا آفتابی شده ممکنه میوه ها گندیده بشن

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 31

رمان آفرودیت و شیطان پارت 31

  ایران / تهران پلک هایش بی رمق بودند و هر لحظه ممکن بود روی هم بیفتند اما با این حال ، باز هم از زیر و رو کردن کتلت ها ، غافل نشد. خانوم جون ، داشت ظرف ها و لیوان های چای و املت صبحانه را می شست و با هر آب کشیدن یک ظرف یا لیوان یک

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 30

رمان آفرودیت و شیطان پارت 30

  مهراب چشمانش را آرام آرام باز می کند . پنجره ی بی پرده ی رو به رویش آفتاب را ظالمانه به چشمانش گوشزد می کرد . آرتمیس کنارش به خواب عمیقی فرو رفته بود . این زن هر کار کند باز هم دلداده ی مهراب است ! مهراب این را به چشم دیده بود این زن بار ها و

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 29

رمان آفرودیت و شیطان پارت 29

  ایران / تهران _ عشق منطق نمی شناسه …منطق منم تویی ! سیمین از جمله ی فرشاد گر می گیرد . سعی می کند چهره ی سرخ شده اش را زیر چادر پنهان کند . _ لپ هاتو اونجوری قرمز نکن نمیگی زندگی من تو این لپ ها خلاصه میشه ؟ اگه قرمز شن ، منم خونی میشم !

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 28

رمان آفرودیت و شیطان پارت 28

  آمریکا / سان فرانسیسکو دیاتا به حتم گیج شده بود . این رفتار های ضد و نقیض پسرک امانش را بریده بود این کارها دیگر چه معنی داشت ؟ نیوراد از قصد با دست راستش که زیر زانوهایش بود ، زانوهایش محکم گرفته بود که نتواند جفتک بیندازد . این کارش چه معنی داشت ؟ او فقط گفت خسته

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 27

رمان آفرودیت و شیطان پارت 27

  آمریکا / سان فرانسیسکو نمی دانست چند ساعت است که دارند در آین ناکجاآباد خاکی راه می روند . جرات پرسیدن را هم نداشت که چرا با ماشین نمی روند … روی نگاه کردن به نیوراد را نداشت . هنوز هم یاد ان بوسه ی ناچندان عاشقانه که می افتد ، تمام بدنش گر می گیرد و حس سرخ

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 26

رمان آفرودیت و شیطان پارت 26

  شوکه و ترسیده از جایش بلند می شود . کجا بود ؟ صدای پسرک بود …به خدا که صدای او بود . خدا انقدر زود به دادش رسید ؟ دوباره همان صدا اما از نزدیک _ نگفتی ! اشک هایش را از چشمان ملتهبش پاک کرد و با صدای تو دماغی گفت _ ن…ن..نیوراد ت..ت ..تویی ؟ بی حوصله

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 25

رمان آفرودیت و شیطان پارت 25

  فرمان ، صندلی چرم دوزی شده ی ماشین ، کاپوت خاک گرفته ، همه و همه برایش تازگی دارد . چند سال است که سوار ماشین نشده است ؟ اصلا رانندگی چطور بود ؟!؟! به کدام قبرستان برای خرید می رفت ؟ بیشتر از گیج بودن ، بی حوصله بود . آنقدر بیرون نرفته بود که تبدیل به یک

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 24

رمان آفرودیت و شیطان پارت 24

  آمریکا / سان فرانسیسکو بی فکر می گوید _ من جسممو از دست دادم ! باور نمی کند . زندگی کاری با او کرده بود که باور نکند …رپر کوچولو فکر کرده بود می تواند شیطان را دست به سر کند ؟آن هم کی ؟ مهراب جسمش را تصاحب کرده بود ؟ مهرابی که آنقدر محتاط و تودار بود

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 23

رمان آفرودیت و شیطان پارت 23

آمریکا / سان فرانسیسکو شوکه می شود . سایه های گذشته ، خاطراتی که با نیوان و کوشا داشت دورش را احاطه می کند . سرش را آرام پایین می آورد . نیوراد با چشم های ریز شده نگاهش می کند دخترک چه مرگش شده بود ؟ هیستریک می خندید …می خندید …پر از درد ، خنده هایش هم رنگ

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 22

رمان آفرودیت و شیطان پارت 22

  سرش را محکم میان دستانش می گیرد . حالش بد بود . نمی ارزید ، به خدا که نمی ارزید . این همه حال بد نمی ارزید. احساس می کرد زندگی او را به بازی گرفته بود و در مرحله ی مفهوم گیر کرده بود . احساس فریب خوردگی ، سواستفاده شدن …حس کسی را داشت که از هر

ادامه مطلب ...
رمان آفرودیت و شیطان پارت 21

رمان آفرودیت و شیطان پارت 21

  ابروی سمت چپش بالا می رود . چشمانش به یک باره از آن درماندگی فاصله گرفته و جایش را به یک خبیثی می دهد . دریای چشمانش ، خبیث و حریص بود انقدر که می توانست با خیره شدن آرس را در دریای چشمانش غرق کند . آن حالت آبی یخی چشمانش با زوم کردن زاویه ی دوربین روی

ادامه مطلب ...