رمان خلسه پارت ۳۵
رمان خلسه: ۹۵پارت سوار ماشین وی آی پی فرودگاه شدیم و وقتی راننده مقابل باغ پیاده مان کرد به هم نگاه کردیم و لبخند تلخی زدیم و هیجان را در چشمان او هم دیدم. مقابل در آهنی بزرگی ایستاده بودیم که آنسویش خانه و باغی بود که پر از کودکی و لحظات مشترکمان بود. معراج سرش را بلند کرد و