رمان گریز از تو پارت 27
_تونستی ردشو بزنی؟ _آره آقا… به محض اینکه از عمارت خارج شد رفت ویلای شخصی شاهرخ. ابروهای ارسلان بالا رفت: یعنی خشایار خبر نداشته و… خنده اش گرفت. شاهرخ سرخود یک نفر را فرستاده بود بیخ گوشش. _فکر نکنم آقا. _هر وقت از چیزی مطمئن شدی بعد جوابمو بده. فکر و حدس و گمانت بدرد من نمیخوره. _درسته اقا…