رمان عروسک پارت 27
با رسیدن به خونه نفس عمیقی کشیدم که از دیدش دور نموند خنده ای کرد و دستشو رو بوق فشرد از گوشه چشم تکون خوردن دست و پای روهامو دیدم و با شوق به سمتش برگشتم و نگاهش کردم پلکهاش تکون میخورد صداش زدم : -روهام؟مامانم؟ -هنوز خوابه! مونده تا به هوش بیاد با صدای سردی اینوگفت و صاف