رمان عروسک پارت آخر17 فروردین 140016 دیدگاه مات به سامیار نگاه کردم…منو فروخته بود.. عصبی رو به امیر گفت : – من باهات معامله نکردم…فقط جای اون پیش تو امن تره… به خاطر رفاقتم با اهورا…
رمان عروسک پارت 5615 فروردین 14002 دیدگاهبراش نوشتم : – امشب دیر نیست؟ نگاهی بهم کرد و بعد به انگشترم… با دست اشاره ای بهش زد که سری تکون دادم مصمم نگاهم کرد که سریع نوشتم…
رمان عروسک پارت 5512 فروردین 14004 دیدگاه خندید و به خودش اشاره کرد. گیج نگاهش کردم که نوشت : – من که طرف توام! لبخندی زدم و نوشتم : – نه که برات سودی هم نداره!…
رمان عروسک پارت 547 فروردین 14002 دیدگاه قدردان نگاهش کردم که به سمت اشپزخونه رفت. – شام میخوری؟ بسته ها رو تو کیفم جا دادم و گفتم : – باید برم تا متوجه نشدن. هرچی بیشتر…
رمان عروسک پارت 536 فروردین 14004 دیدگاهشهریار عین ادمای مست خندید و گفت : – عاشق تهدیداتم! اینکه دهن پر میکنی و تهش… سر بالا داد و نچی کرد – تهش هیچ کاری نمیکنی ! میدونی…
رمان عروسک پارت 5229 اسفند 13993 دیدگاه مات بهش نگاه کردم.. اون چی گفته بود؟! بدون حضور تیمسار؟ – تیمسار برای میترا یعتی یه قتل که دیر یا زود رخ میده یعنی یه خون که بالاخره…
رمان عروسک پارت 5128 اسفند 13991 دیدگاه باید میگفتم اره؟! یا میگفتم نه؟! اصلاً خوشبختی چی بود! چی رو میشد خوشبختی، معنا کرد! اینکه صبح با خستگی و کسلی بری سر میز صبحونه بعد کسی باشه…
رمان عروسک پارت 5026 اسفند 1399بدون دیدگاه ناراحت نگاهش کردم چرا همچین فکری می کرد؟! کی گفته بود که ازش متنفرم؟! مگه اصلاً میشد آدم از هم خونِ خودش… از برادر خودش…از کسی که باهاش نه…
رمان عروسک پارت 4925 اسفند 1399بدون دیدگاه از راه پله بالا رفتم و به سمت اتاقن دویدم در رو باز کردم و خودم رو داخل پرت کردم در رو بستم و بهش تکیه دادم نفس نفس…
رمان عروسک پارت 4822 اسفند 13996 دیدگاه – تو…تو برادر شهریاری؟! اهورا با ارامش سر تکون داد و گفت : – من برادر امیرم! – امیر یا شهریار…جفتشون.. – دهنتو نبندی رفیق…میبندمش. واسه کسی که بیست…
رمان عروسک پارت 4720 اسفند 13993 دیدگاه – داری امپر میچسبونیا حواست هست که چی میگی؟ که چیو راجع به کی میگی؟ – حواسم هست داداش من…حواسم هست… حواس شما بود؟ حواس شما بود دارین چیکار…
رمان عروسک پارت 4619 اسفند 13996 دیدگاه – اگه میتونستم پیداش کنم هیچوقت از خودتون نمیپرسیدم – چیزی که نمیتونی پیداش کنی رو چطور بهش رسیدی؟ چیزی که خودت نمیتونی دست بهش پیدا کنی چطور به…
رمان عروسک پارت 4510 اسفند 13994 دیدگاهسرم سریع به سمت میترا برگشت و وقتی صورت تو هم رفته از دردش رو دیدم بازوش رو محکم گرفتم و فنجون رو پایین گذاشتم نگران نگاهش کردم و پرسیدم…
رمان عروسک پارت 448 اسفند 13998 دیدگاه باید ازش میپرسیدم که بسته به آدمش یعنی چی! که موقعیتش یعنی چی! اما با رسیدن اهورا حرفی نزدم. بلافاصله بعد اهورا گارسون به همراه میز حاوی سفارش های…
رمان عروسک پارت 436 اسفند 13992 دیدگاه شهریار پر از حرص و آز به اهورا نگاه کرد و دندون رو هم سابید اما اهورا تو همون حالت نیم نگاهی به من کرد و بعد یقه شهریار…