رمان بامداد خمار پارت 1
مگر از روي نعش من رد بشوي. -اين طور حرف نزنيد مامان، خيلي سبك است. از شما بعيد است. شما كه مي دانيد من تصميم خودم را گرفته ام و زن او مي شوم. -پدرت ناراضي است سودابه. خيلي از دستت ناراحت است. -آخر چرا؟ من كه نمي فهمم. خيلي عجيب است ها! يك دختر تحصيلكرده به سن و سال