رمان زندگی شیرین ومبهم Archives - صفحه 2 از 2 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان زندگی شیرین ومبهم

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۷

به نام خدا ♥️🔥❤️🔥 ۷.۱ آهانی گفت ومشغول صحبت شدیم . وارد تهران شدیم . «پایتخت » پایتخت ایران . جای که هجده سال زندگیم. جزوه آرزوها هایم یود که به آن شهر سفر کنم. انقدر خوشحال یودم که نمیدانستم‌چیکار کنم. با خوشحالی نگاهی بیرون از ماشین انداختم . اولین معایب های که درتهران به چشم می آمد. آلودگی هوا٬ترافیک

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۶

۶.۱ ♥️به نام خداا♥️ ❤️🔥♥️🔥 همون موقع آقا جونم همه مارو صدا زد . همه ی ما کنار پدر هامون ایستاده بودیم. پدر بزرگم مثل همیشه با اقتدار بلند شد ورو کرد سمت مهمون ها وگفت -سلام ….مهمان های عزیزم ….خوش آمدین….. خوشحالم که در این روز بزرگ …… مارو همرای کردید.امروز همه دور هم جمع شده ایم …که این

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت۵

۵.۱ به نام خدا با این حرفش همه خندیدم وبه نشیمن رفتیم . اینبار منو سپهرداد وهیراد روی یک مبل نشستیم برگشتم سمت سپهردادوگفتم +-سپهرداد فکر نکن داداشمی چیزی بهت نمیگماا…….کجای هیراد بدریخته ….ببینش چقدر خوشتیپ ومشنگههه…. وبعد با دست اشاره ای به هیراد کردم . هیراد بانیش باز روکرد سمت سپهردادوگفت -خودریش . هسته اشم تف کن بیرون …روش

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۴

۴.۱ ♥️به نان خدا♥️ 🔥♥️🔥❤️🔥 به سمت ماشین بابا حرکت کردم هنوز چند قدمی نرفته بودم که دستم رو کسی گرفت وبه سمت خودش خودش کشاند به طرفش برگشتم هیراد رو دیدم که گفت -آهای خانم کجا کجا؟! خندیدمو گفتم +-با ماشین بابا اینا بیام دیگه . مگه میخواستی کجا برم ؟ بدون توجه به حرفم دستم را محکم تر

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۳

  به سمت لپم رفت وگاز محکمی ازش گرفت. خودش میدونست من از گاز بدم میادا ولی عمدا همش منو گاز میگرفت با حالت چندشی صورتمی پاک کردم و گفتم -اتناز بخدا میکشمتاااا چند بار بهت بگم من بستنی نیستم اینجوری گازم میزنیااا انتاز باخنده گفت -تو عسلی بستنی چیه دختر حالا اینارو وللش. حورا اصلا خوابم نمیبره و همش

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من2

  منتظر بابا شدیم تا ماشینش رو پارک کنه. بابا ماشینش روکنار ماشین های عمو اینا پارک کرد و به سمتمون اومد. همراه با هم به طرف ساختمان دو طبقه ای که نمای سفید کار شده بود رفتیم. موقع ورود سنگ فرشه و حالت راهرو مانندی تا پله خونه داره. سمت چپ خونه یه استخر بزرگ٬ تاب سفید و آبی٬

ادامه مطلب ...

زندگی شیرین ومبهم‌من۱

  ♥به نام خداوندی که نزدیکتر از رگ گردن است♥ رمان :زندگی شیرین و مبهم من نویسنده :نسترن ژانر:مبهم .عاشقانه.طنز.اندکی غمگین مقدمه: براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده. براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند

ادامه مطلب ...