رمان فئودال پارت 2
وانِ آب داغ را آماده کرده بود. دیگر توانِ راه رفتن از این پله هارا نداشت. هِن هِن کنان، پله هارا بالا رفت و به درِ اتاقِ نریمان رسید. با چند تَقه اذنِ ورود خواست. – آقا، دور سرتون بگردم، آسیه ام! حمام امادست. تشریف بیارین پایین تا خدمت برسیم. صدایش زد که به