رمان هامین پارت 51
کنجکاو بودم و انگار نگرانی انیسه هم به من منتقل شده بود. اما وقتی دیدم انیسه چیزی نگفت منم نتونستم دلیل نگرانیشو بپرسم. هامین بعداز صبحانه از پشت میز بلند شد و به اتاقش رفت. به محض ناپدید شدن هامین انیسه دست توی جیب روپوشش کرد و گوشیشو درآورد. با تعجب به کارها و