رمان گرداب Archives - صفحه 22 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 34

  ************************************************ با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم و چند بار پلک زدم و گیج به اطرافم نگاه کردم… یه اتاق خالی و بدون هیچ وسیله ای که شدیدا هم سرد بود و داشتم یخ می زدم… وسط اتاق من رو روی صندلی نشونده و دست و پاهام رو محکم با طناب بسته بودن..روی دهنم رو هم یه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 33

  از صدای شلیک و دردی که از سیلیش تو کل صورتم پیچید، خشکم زد… شاهین خان منو ول کرد و همینطور که دستش رو سمت اسلحه اش می برد داد زد: -چه خبرتونه؟..مگه نگفتم کسی شلیک نکنه… هنوز حرفش تموم نشده بود که ایندفعه صدای دوتا شلیک پشت سر هم بلند شد… همینطور که بلند جیغ می کشیدم، کیف

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 32

  همون پشت در روی زمین یخ زده دراز کشیدم و یه دستم رو روی شکم دردناکم گذاشتم و اون یکی دستم رو روی دهنم و بلندتر زدم زیر گریه….. داشتم پشت اون در جون میدادم… پاهام رو تو شکمم جمع کردم و زار زدم: -خدایا این یکی خیلی سخته..این در توانم نیست..میمیرم..از دوری سامیار میمیرم..تو که می خواستی ازم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 31

سامیار زانوش رو گذاشت روی تخت و اومد روم… پاهاش رو دو طرف بدنم گذاشت و خم شد..یه دستش رو روی پای لختم گذاشت و نوازش وار کشید بالا…. بدنم مور مور میشد و دلم هری می ریخت..بدن جفتمون داغ شده و حرارت ازش ساطع میشد…. سامیار همینطور دستش رو اورد بالا و برد زیر پیراهن کوتاهم..اون یکی دستش رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 30

  دستی به صورت و موهام کشیدم و یکم آرایشم رو تمیز و تمدید کردم… موهامو ریختم روی شونه هام و دستی به بینیم کشیدم و از اتاق رفتم بیرون… تو اشپزخونه میزی که چیده بودم رو مرتب کردم و نگاهی به ساعت انداختم…نزدیک اومدنِ سامیار بود….. اروم اروم لوبیاپلویی که درست کرده بودم رو کشیدم و به همراهه سالاد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 29

  دست هام رو تو هم پیچیدم و نگاهی به پشت سرم انداختم و چون توقع نداشتم شاهین خان رو ببینم، به شدت جا خوردم و نفسم حبس شد….. با اون هیکل گنده و سبیل های پر و کلفتش، از همیشه ترسناک تر به نظر میرسید…. دوتا از ادم هاش هم کمی عقب تر، دو طرفش حرکت می کردن و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 28

  با بالا اومدن لپتاب نگاهی به محتوای پاکت انداختم و فلش رو برداشتم و وصل کردم بهش…. فایلش رو باز کردم..فقط یدونه فیلم داخلش بود… اب دهنم رو قورت دادم و با تردید روی فیلم کلیک کردم و دوتا چشم دیگه هم قرض کردم و با دلی پر اشوب چشم دوختم به صفحه ی لپتاب بود که اول سیاه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 27

  پشتی کمد یه حالت کشو مانند بود که چون از گوشه ی کمد باز میشد اصلا دید نداشت و لباس ها کاملا مخفیش کرده بودن…. سامیار بی توجه به من که داشتم نگاهش می کردم، پشتی کمد رو خیلی راحت کشید سمت راست و با باز شدنش، گاوصندوق کوچیکی که روش کلی دکمه داشت نمایان شد….. من داشتم میمردم..تمام

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 26

  ***************************************** نگاهی به ساعت انداختم و دوباره شماره ی سامیار رو گرفتم.. “دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا….” قطع کردم و از بین دندون های بهم فشرده شده ام غریدم: -زهرمار و خاموش است..درد و خاموش است… گوشی رو پرت کردم رو مبل و با یه دست چنگ زدم تو موهام و جیغ خفه ای کشیدم: -کاشکی میمردم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 25

  اخم هاش رو کمی کشید تو هم و نگاه از اینه گرفت: -نمی دونم زن داداش..به منم چیزی نگفته..فقط تاکید کرده اول مراقب شما و بعد خودم باشم…. مکث کرد و دوباره با اخم و تردید گفت: -منم خیلی نگرانم زن داداش.. اخم هام رو کشیدم تو هم: -چطور؟ وقتی دیدم چیزی نمیگه خودم رو کشیدم جلو، بین دوتا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 24

  ********************************************* “سوگل” چند بار پلک زدم و مبهوت به چشم های با محبت و لبخنده مهربونِ سامیار خیره شدم… چیزی که میدیدم رو باور نمی کردم..اینجا چیکار میکرد… الان باید پیش دوست دخترش روی تختش میبود نه اینجا روی تخت من… با این فکر اخم هام رفت تو هم و با عصبانیت گفتم: -تو اینجا چیکار میکنی؟… برعکس من،

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 23

  چشم هامو محکم روی هم فشردم و دست هامو مشت کردم: -من کاری به قول و قراری که گذاشتی و منو مجبور کردی قبول کنم ندارم..ادم یه مرغ میاره تو خونه اش حواسش بهش هست، مواظبشه… با بغض انگشت اشارمو سمت اتاق ها گرفتم و ادامه دادم: -بی خیاله قولی که گرفتی..مردونگی و شرافتِ یه مرد بهش اجازه نمیده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 22

  با همون ابروهای بالا رفته، دست عسل رو تو دستش فشرد و احوال پرسی کوتاهی با هم کردن… سامیار با دست به ساختمان اشاره کرد و گفت: -بریم..یکم دیگه نوبت خودمونه… تابلوی بزرگی بالای ساختمان با نوشته ی “دفتر خانه ی رسمی ثبت ازدواج و طلاق” قرار داشت… با دیدن ساختمان پاهام از ترس و استرس سست شد… سامیار

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 21

  از پوزخندش و لحنی که پر تمسخر بود ناراحت شدم و اخم هامو کشیدم تو هم: -من همچین حرفی زدم سامیار؟..مگه ازدواج بچه بازیه که بخاطرِ این چیزا بخواد انجام بشه..چرا حرفارو می پیچونی و هر معنی که خودت میخواهی از توشون درمیاری…. یه ابروش رو انداخت بالا و از گوشه ی چشم نگاهم کرد: -تنها چیزی که باعث

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 20

  نگاهشو یه دور از بالا تا پایین روی حالت نشستنم چرخوند و خیلی محو گوشه ی لبش بالا رفت… انگار از اینکه اینجوری خودم رو به مظلومیت زده بودم خنده اش گرفته بود… روی مبل روبروم نشست و خم شد جلو و دست های تو هم قفل شده اش رو روی زانوهاش گذاشت… از نگاهه خیره و منتظرش ترسیدم

ادامه مطلب ...