رمان گرداب

رمان گرداب پارت 140

1 دیدگاه
    سامان که جوابی نشنید، دوباره و اینبار کمی بلند تر صدا کرد: -عسل..عشقم؟..   عسل یهو سرش رو بلند کرد و با تخسی گفت: -بله؟..   سامان لبخندی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 139

3 دیدگاه
    به مادرجون و سامیار نگاه کردم که بی حرف ایستاده بودن و منتظر بودن خوده سامان کاری بکنه….   به سامان که داشت اروم جلو می اومد نگاه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 138

بدون دیدگاه
    سرم رو بلند کردم و همزمان اشک های جمع شده تو چشمم ریخت روی صورتم…   از پشت هاله ی اشک عسل رو دیدم که صورت اون هم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 137

3 دیدگاه
  نگاهم رو بینشون چرخوند: -چرا اینطوری نگام میکنین؟..   مادرجون با لبخند و مهربونی..سامیار پر از غرور و با افتخار..عسل با چشم هایی نم دار…   و اما سامان..با…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 136

1 دیدگاه
    عسل و سامان خندیدن و من همینطور با دلخوری به سامیار نگاه می کردم که کشیدم سمت خودش و دوباره لب های گرمش رو به شقیقه ام چسبوند…..…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 135

1 دیدگاه
    سامان دوباره زد زیر خنده و گفت: -چقدر ادا داری سامیار..زهرمار که نیست..بخور دیگه…   عسل که می دونستم اون هم از اینجور چیزای گیاهی متنفر بود، با…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 134

2 دیدگاه
    با چشم هایی اشک الود نگاهش کردم که “نچی” کرد و نیمخیز شد…   دستش رو روی زانوم گذاشت و مهربون گفت: -خوبم عزیزم..ببین بلند شدم دیگه..چیزی نیست..…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 133

5 دیدگاه
    بی توجه به حرکتش سرم رو از سینه ش فاصله دادم تا بتونم صورتش رو ببینم و گفتم: -چرا اینقدر خیالت راحته سامیار..من مطمئنم تو یه چیزایی میدونی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 132

بدون دیدگاه
    پشت به من بالشش رو بغل کرد و خوابید..   پوفی کردم و پتو رو از دورم باز کردم و بلند شدم لباس هام رو پوشیدم…   نگاهی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 131

3 دیدگاه
    لبخند زدم و دستم رو روی سرش کشیدم: -کی این حرفو به یه خانم میزنه سامیار..   ابروهاش رو انداخت بالا و دوباره روی شکمم رو بوسید: -چرا؟..دخترمون…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 130

1 دیدگاه
    پچ پچ وار گفت: -فقط چی؟..   دوباره بغض کردم و غمگین نالیدم: -فقط میترسم این اتفاق درمورد تو باشه..میترسم تورو از دست بدم…   نوازش دستش روی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 129

بدون دیدگاه
    پیشونیم رو به سینه ی امن و محکمش چسبوندم و اروم و ریز ریز گریه کردم…   بدون اینکه چیزی بگه، موها و کمرم رو نوازش می کرد…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 128

4 دیدگاه
    با خنده چشم هام رو گرد کردم: -بیشعور..   -اِاِ خیلی زشته جلوی بچه..از الان به بچه ام حرفای بد یاد نده…   از پرروییش خنده ام گرفت…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 127

3 دیدگاه
  سامیار موهام رو ول کرد و شیر اب رو باز کرد و گفت: -جان..بسه دیگه..خاک تو سر من با این محبت کردنم..سوگل بسه عزیزم..جونت بالا اومد…   تو همون…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 126

بدون دیدگاه
    با خنده صورتم رو تو سینه ش قایم کردم و گفتم: -شرمنده اون نمیشه..   -چرا؟..   -یه وقت یکی میاد..   -بیاد..   -اِ سامیار..زشته..امروز به اندازه…