پلک هام روی هم افتاد و دلم هری ریخت.. پس حرف زده بودن..با اینکه تقریبا مطمئن بودم اما باز هم خشکم زد… دست هام رو زیر میز مشت کردم و با نگاهی که می لرزید نگاهش کردم… لبخندش پررنگ تر شد و از جاش بلند…
============================== کلید انداختم و وارد خونه شدم و در رو پشت سرم بستم… اروم اروم طول حیاط رو طی کردم و هیچ عجله ای نداشتم… حتی ارزو می کردم حیاط کوچیکمون انقدر طولانی بود که حالا حالا نمی رسیدم… پشت در ساختمان ایستادم و…
البرز با اخم گفت: -همچین فکری درموردتون نمیکنه..مامانته پرند..تورو بزرگ کرده..سورن رو کامل میشناسه..بهتون اعتماد داره و می دونه کار اشتباهی نمیکنین….. با احساس نفس تنگی دستم رو تو جیب مانتوم بردم و اسپری رو دراوردم… همزمان با صدای اسپری زدنم، البرز نچی کرد و با…
خواست چیزی بگه که صدای باز شدن در اتاق اومد و نگاه جفتمون چرخید اون سمت… البرز با نیش باز شده وارد اتاق شد و گفت: -چیکار میکنین؟..کارتون تموم نشده؟.. دنیز چپ چپ به من نگاه کرد و رو به البرز گفت: -اگه پرند خانم اجازه…
با کف دستش روی بازوم رو نوازش کرد و اون هم با لحنی پر از ارامش لب زد: -ممنون.. -برای چی؟.. روی موهام رو بوسید و سرش رو خم کرد و تو گوشم پچ پچ کرد: -برای اینکه قبول کردی با مامان حرف بزنم..قول میدم هیچوقت…
با مکث تقریبا طولانی، بالاخره دست هاش از دو طرفش بالا اومد و محکم دورم حلقه کرد… گوشم رو به سینه ش چسبوندم و به صدای قلب محکمش گوش دادم… چند دقیقه ای بی حرف همدیگه رو بغل کردیم و کم کم فشار دست هاش دورم…
چشم هام گرد شد و با وحشت گفتم: -درمورد رابطه امون؟..وای سورن..چی می خواهی بهش بگی؟… اخم هاش بیشتر تو هم رفت و جدی و محکم گفت: -چرا اینقدر ترسیدی؟.. -وای سورن..مامان اگه بفهمه دوتامونو میکشه.. ابروهاش بالا پرید و با تعجب گفت: -دوتامونو میکشه؟!..چرا؟!..…
یک پام رو زیرم جمع کردم و روی کاناپه کمی چرخیدم سمتش: -چرا تو فکری؟..چیزی شده؟.. ماگش رو روی عسلی کنارش گذاشت و اون هم چرخید طرفم و گفت: -حوصله داری یکم حرف بزنیم؟.. من هم ماگم رو روی اون یکی عسلی سمت خودم گذاشتم و…
کیان عصبی گفت: -بسه دیگه البرز..شورشو درنیار.. دنیز هم با همون لحن پر حرص گفت: -خره دیگه..یه کلمه بلد نیست بگه دلم تنگ شده و از دلتنگی زیاد رد دادم… -من از این رد دادم که یه دختر تنهایی، به چه حقی پاشده با…
=============================== با بلند شدن صدای ایفون، با ذوق از جا پریدم و داد مامان بلند شد: -ارومتر پرند..چه خبرته.. دویدم سمت ایفون و جیغ زدم: -دیگه طاقت ندارم..دلم یه ذره شده.. گوشی ایفون رو برداشتم و نفس زنان گفتم: -کیه؟.. -باز کن ستاره ی…
مامان هم خندید و گفت: -الهی بگردم..از دخترشون عکس گرفتی؟.. -اره اره..کلی عکس گرفتم ازش.. -یادت باشه بهم نشون بدی.. -چشم..وای مامان خیلی خوشگله..باید ببینیش..دل من براش غش می کرد..خیلی ناز و دوست داشتنیه…. مامان از جاش بلند شد و گفت: -همه…
شالم دور گردنم افتاده و موهام تو صورتم ریخته بود… با خنده موهام رو پشت گوشم زدم و وقتی دیدم نفسم سرجاش نمیاد، دست بردم توی جیب مانتوم و اسپری ام رو دراوردم…. با صدای اسپری زدنم، سورن دست برد صدای اهنگ رو کم…
درحالی که خودم رو تو جام تکون میدادم و یه جورایی نشسته انگار می رقصیدم، شروع کردم بلند بلند همراه اهنگ خوندن…. “درگیره عشق تو شدم تو که خواب و خیالِ شبامی قید همه چیزو زدم واسه اینکه الان تو باهامی هرچی تو دنیاست به کنار تو…
یهو سوگل زد زیر گریه و همه با چشم های گرد شده نگاهش کردیم… فاطمه خانم جلوشون ایستاد و گفت: -اِ سوگل..چرا گریه میکنی دخترم؟.. -من چطور مادریم..حتی نمیفهمم بچه ام چرا گریه میکنه… همه زدیم زیر خنده و سامیار چشم غره ای…