رمان گرداب پارت 140دیروز در 1:00 pm1 دیدگاه سامان که جوابی نشنید، دوباره و اینبار کمی بلند تر صدا کرد: -عسل..عشقم؟.. عسل یهو سرش رو بلند کرد و با تخسی گفت: -بله؟.. سامان لبخندی…
رمان گرداب پارت 1398 فروردین در 1:00 pm3 دیدگاه به مادرجون و سامیار نگاه کردم که بی حرف ایستاده بودن و منتظر بودن خوده سامان کاری بکنه…. به سامان که داشت اروم جلو می اومد نگاه…
رمان گرداب پارت 1386 فروردین در 1:00 pmبدون دیدگاه سرم رو بلند کردم و همزمان اشک های جمع شده تو چشمم ریخت روی صورتم… از پشت هاله ی اشک عسل رو دیدم که صورت اون هم…
رمان گرداب پارت 1373 فروردین در 12:00 pm3 دیدگاه نگاهم رو بینشون چرخوند: -چرا اینطوری نگام میکنین؟.. مادرجون با لبخند و مهربونی..سامیار پر از غرور و با افتخار..عسل با چشم هایی نم دار… و اما سامان..با…
رمان گرداب پارت 1361 فروردین در 12:00 pm1 دیدگاه عسل و سامان خندیدن و من همینطور با دلخوری به سامیار نگاه می کردم که کشیدم سمت خودش و دوباره لب های گرمش رو به شقیقه ام چسبوند…..…
رمان گرداب پارت 13528 اسفند در 11:20 pm1 دیدگاه سامان دوباره زد زیر خنده و گفت: -چقدر ادا داری سامیار..زهرمار که نیست..بخور دیگه… عسل که می دونستم اون هم از اینجور چیزای گیاهی متنفر بود، با…
رمان گرداب پارت 13425 اسفند در 12:00 pm2 دیدگاه با چشم هایی اشک الود نگاهش کردم که “نچی” کرد و نیمخیز شد… دستش رو روی زانوم گذاشت و مهربون گفت: -خوبم عزیزم..ببین بلند شدم دیگه..چیزی نیست..…
رمان گرداب پارت 13323 اسفند در 12:00 pm5 دیدگاه بی توجه به حرکتش سرم رو از سینه ش فاصله دادم تا بتونم صورتش رو ببینم و گفتم: -چرا اینقدر خیالت راحته سامیار..من مطمئنم تو یه چیزایی میدونی…
رمان گرداب پارت 13221 اسفند در 12:00 pmبدون دیدگاه پشت به من بالشش رو بغل کرد و خوابید.. پوفی کردم و پتو رو از دورم باز کردم و بلند شدم لباس هام رو پوشیدم… نگاهی…
رمان گرداب پارت 13118 اسفند در 12:00 pm3 دیدگاه لبخند زدم و دستم رو روی سرش کشیدم: -کی این حرفو به یه خانم میزنه سامیار.. ابروهاش رو انداخت بالا و دوباره روی شکمم رو بوسید: -چرا؟..دخترمون…
رمان گرداب پارت 13016 اسفند در 12:00 pm1 دیدگاه پچ پچ وار گفت: -فقط چی؟.. دوباره بغض کردم و غمگین نالیدم: -فقط میترسم این اتفاق درمورد تو باشه..میترسم تورو از دست بدم… نوازش دستش روی…
رمان گرداب پارت 12914 اسفند در 12:00 pmبدون دیدگاه پیشونیم رو به سینه ی امن و محکمش چسبوندم و اروم و ریز ریز گریه کردم… بدون اینکه چیزی بگه، موها و کمرم رو نوازش می کرد…
رمان گرداب پارت 12811 اسفند در 12:00 pm4 دیدگاه با خنده چشم هام رو گرد کردم: -بیشعور.. -اِاِ خیلی زشته جلوی بچه..از الان به بچه ام حرفای بد یاد نده… از پرروییش خنده ام گرفت…
رمان گرداب پارت 1279 اسفند در 12:00 pm3 دیدگاه سامیار موهام رو ول کرد و شیر اب رو باز کرد و گفت: -جان..بسه دیگه..خاک تو سر من با این محبت کردنم..سوگل بسه عزیزم..جونت بالا اومد… تو همون…
رمان گرداب پارت 1267 اسفند در 12:00 pmبدون دیدگاه با خنده صورتم رو تو سینه ش قایم کردم و گفتم: -شرمنده اون نمیشه.. -چرا؟.. -یه وقت یکی میاد.. -بیاد.. -اِ سامیار..زشته..امروز به اندازه…