رمان گرداب پارت 342
کیف و دسته گلم رو با یک دستم گرفتم و اون یکی دستم رو دور بازوی سورن حلقه کردم و با نگرانی گفتم: -مواظب من باش..به این کفشها عادت ندارم.. با لبخند کمی تو صورتم خم شد و لب زد: -من همیشه مواظبتم.. نیشم باز شد و راه افتادیم سمت بیرون که مامان صدام کرد و