رمان گرداب Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 342

    کیف و دسته گلم رو با یک دستم گرفتم و اون یکی دستم رو دور بازوی سورن حلقه کردم و با نگرانی گفتم: -مواظب من باش..به این کفشها عادت ندارم..   با لبخند کمی تو صورتم خم شد و لب زد: -من همیشه مواظبتم..   نیشم باز شد و راه افتادیم سمت بیرون که مامان صدام کرد و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 341

        چشم هاش رو باز کرد و با همون نگاه زیبا و بی قرار، با عشق پچ زد: -دوستت دارم..   چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و من هم پچ زدم: -دوستت دارم..   یهو با صدای بلند دنیز یکه خوردم و چشم هام باز شد: -بسه دیگه بابا اه..دو ساعت اینجا منتظریم تمومش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 340

        انگار کر شده بودم و دیگه هیچ صدایی نمی شنیدم..   تمام اطرافم تو هاله ای از مه فرو رفت و فقط من بودم و سورن…   با اینکه کت شلوارش رو خودم انتخاب کرده بودم اما الان تو تنش انگار هزاربرابر قشنگ تر شده بود….   یک کت شلوار مشکی بسیار شیک که زیرش پیراهن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 339

    ==============================   هی از این بغل به اون بغل پاسم می دادن و با ذوق و خوشحالی قربون صدقه ام می رفتن…   لبخند از لبم جدا نمیشد و من هم با شادی جوابشون رو می دادم…   عسل خنده ی ارومی کرد و گفت: -خب بسه دیگه یه ذره هم بذاریم برای سورن بمونه…   با خنده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 338

        عمه با نگرانی گفت: -تورو خدا این حرفا چیه می زنین..بشینین با ارامش صحبت کنیم..ما فقط اومده بودیم درمورد ازدواج پرند بپرسیم تا خیالمون ازش راحت بشه…..   مامان رو به عمه کرد و لبخند نصفه و نیمه ای زد: -خیالت راحت باشه..خداروشکر دخترم از یه کثافت نجات پیدا کرد..امانت شوهرمو به یه شیرمرد مثل باباش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 337

    مامان به عمه نگاه کرد و به تلخی گفت: -نه اتفاقا کاملا درست برداشت کردیم..هیچکس حق نداره به ابرو و نجابت دخترم انگ بزنه..این بچه ها از برگ گلم پاک ترن….   سرش رو چرخوند سمت اقاجون و با حرص ادامه داد: -اون پسر قالتاقی که میگی یه تار موش می ارزه به صدتا مثل اون نوه ی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 336

    مامان اخم هاش رو توی هم کشید و با ارامش گفت: -خیلی خب مامان جان..چرا ترسیدی؟..   -مامان حتما شنیده من دارم عقد می کنم برای همین اومده…   درحالی که از کنارم رد می شد و به سمت در می رفت گفت: -شنیده باشه..مگه کار خلاف کردیم که اینقدر وحشت کردی..اروم باش…   دوباره اب دهنم رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 335

        تشکر کردیم و سورن کاور لباس رو برداشت و همه از مغازه بیرون رفتیم…   خودم رو به سورن رسوندم و دوباره صداش کردم که با تحکم گفت: -حرف نباشه..   لب برچیدم که با لحن ملایمتری گفت: -بعدا حرف می زنیم..   سرم رو تکون دادم و سامیار که معلوم بود حسابی خسته و کلافه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 334

      عسل سقلمه ای بهش زد و ساکتش کرد..   سورن چشمکی به من زد و بعد نچ نچی کرد و با جدیت رو بهشون گفت: -خیلی زشته..سنی ازتون گذشته هنوز گوش وامیستین..متاسفم واقعا…   بعد هم از کنارشون رد شد و از اتاق پرو بیرون رفت…   سوگل اومد داخل و با دیدنشون بلندتر زد زیر خنده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 333

        چون انتظار داشتم دخترهارو ببینم، تکون سختی خوردم و دستم رو روی سینه ام گذاشتم: -وای سورن ترسیدم..   جوابم رو نداد و داشت با نگاهش من رو می خورد..   در رو بست و قدمی جلوتر اومد و من معذب تو جام جابه جا شدم و گفتم: -سورن کِی اومدی؟!..   همینطور که نگاهش روی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 332

    فقط هردفعه لباس هارو پرو کرده بودم و با اینکه یکی دو تا انتخاب کرده بودیم اما ترجیح دادم نخرم تا سورن بیاد….   سوگل بعد از خسته نباشید به فروشنده، لباس داخل ویترین رو نشون داد و گفت: -از این مدل رنگ سفیدش هم موجوده؟..   خانم فروشنده لبخندی زد و گفت: -بله..چه سایزی؟..   دنیز به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 331

    سورن دستش رو تو جیبش فرو کرد و گفت: -فقط عقد ما پنجشنبه همین هفته اس..یعنی سه روز دیگه..تو این مدت کم میشه انجام داد؟!…   -بله مشکلی نیست..چهارشنبه عصر حلقه ها اماده میشه و می تونین بیایین تحویل بگیرین…   داخل دفترش اسم و تاریخ رو یادداشت کرد و فاکتور و رسید تحویل حلقه هارو هم بهمون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 330

    همینطور که دستم هنوز جلوی دهنم بود و داشتم لقمه رو می جویدم، با تعجب نگاهم رو ازشون گرفتم و به سورن نگاه کردم….   سورن بادی تو گلوش انداخت و با غرور و لحن بامزه ای گفت: -ببین چه شوهری پیدا کردی..   لقمه رو قورت دادم و لیوان دوغم رو برداشتم و چشم غره ای بهش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 329

    از حالت صورتش موقع خوردن، گر گرفتم و دلم هرهر فرو ریخت…   وقتی سرش رو عقب برد و زبونش رو روی لب هاش کشید دلم لرزید…   چطور می تونست با یک حرکت ساده من رو به این حال بندازه…   دست لرزونم رو پایین اوردم و سورن با لبخند و لحنی عجیب گفت: -اگه بدت میاد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 328

        خنده ام رو خوردم و چشم غره ای بهش رفتم: -بخاطره خون نبود..دردم گرفت..   نگاهش رو چرخوند سمت دستم که هنوز استینم بالا بود و پنبه رو روش فشار می دادم…   دستم رو گرفت و گفت: -اینو بردار ببینم چیکار کرده..   -نه یهو خون میاد..شاید هنوز بند نیومده باشه..   خودش اون یکی

ادامه مطلب ...