رمان گرداب پارت 241
البرز دست هاش رو مشت کرد و با حرص گفت: -لاشی..فقط پرند پیدا بشه، اونوقت بلایی سرش میارم از به دنیا اومدنش پشیمون بشه… دنیز نگاهش رو بینشون چرخوند و با ناراحتی گفت: -نمی دونم چطور بعد از یک هفته هنوز نتونستیم یه سرنخ پیدا کنیم..یعنی اینقدر نقشه ش دقیق بوده که هیچ سوتی ازش نگرفتیم…. کیان که کارش