دسته‌بندی: رمان گریز از تو

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 117

  ارسلان نفس عمیقی کشید. تتمه ی خشم و حرص هنوز در جانش خوش رقصی میکرد. دیدن شیدا در هر شرایطی برایش عذاب بود! دخترک را رها نکرد و دست هایش را اینبار دور کمرش حلقه کرد. یاسمین به جای چشم هایش به یقه ی پیراهنش خیره شد! _این دختر واقعا خواهر شاهرخ بود؟ ارسلان سر تکان داد: خواهر ناتنی!

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 116

  _داداش… شاهرخ عصبی فریاد زد: _کی بهت گفت بیای اینجا کثافت؟ از جونت سیر شدی؟ شیدا به گریه افتاد. ارسلان قصد کرده بود جانش را بگیرد و از جایش تکان هم نمیخورد. _اشتباه کردی این پتیاره رو وارد بازی کردی شاهرخ خان‌. امشب جلو چشمات پر پرش میکنم! _پتیاره مادرته که… ارسلان رم کرد‌. به ثانیه نکشید که پشت

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 115

  شیدا موهای کوتاهش را با دست لمس کرد و دندان های کامپوزیت کرده و زیادی سفیدش توی چشم یاسمین زد. _ارسلان مرد سرسختیه. فکر نکنم هنوز به مرحله ی سکس رسیده باشین. تمام تن یاسمین در یک چشم بهم زدن یخ زد. دهانش از بی پروایی موجود مقابلش باز ماند و تمام حرف و کلماتی که توی ذهنش بود

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 114

  یاسمین دست هایش را در هم گره کرد: منتظرم باشم ببینم این ابمیوه میکشتت یا نه. چقدر قشنگ! متین جلوی خنده اش را گرفت و یاسمین با چشم دنبال ارسلان گشت: عه ارسلان کجا رفت؟ _رفت جلسه! یاسمین لب هایش را کج کرد: جلسه شون تیر و تفنگی نباشه یوقت. _بعید نیست… ندیدی بچه ها دوره اش کرده بودن؟!

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 113

  _زودتر بهم خبر دادن لب به چیزی نزدم. دهان دخترک باز مانده بود… فضا آنقدر شلوغ بود که صدایش را فقط ارسلان میشنید. _وای باورم نمیشه. کی میخواست اینکارو کنه؟ شاهرخ؟ ارسلان لبخند زد: دشمنم فقط شاهرخ نیست که! نصف کسایی که اینجان به خونم تشنه ان. یاسمین چیزی نگفت. یک لحظه سر چرخاند تا شاید شاهرخ را ببیند

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 112

  یاسمین دامن پیراهنش را با یک دست جمع کرد و با دست دیگر خواست تقه ای به در اتاق ارسلان بکوبد که شنیدن صدای او متوقفش کرد. دست در هوا ماند و گوش هایش تیز شد… _فرداشب از هرجایی که فکرشو بکنی برام بپا میذارن محمد. چه سازمان چه شاهرخ چه لاشخورای دیگه پس خوب حواستونو جمع کنید. یاسمین

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 111

  _بیا بابا شوخی کردم. خودت و نخور… _بخدا خیلی بی ادبی! یاسمین دلبرانه پلک زد و آسو به خنده افتاد. _بیا بشین بذار من لباس بپوشم… _خب من میرم بیرون که راحت باشی. یاسمین با همان وضعیت بلند شد و دستش را کشید: بیا بشین بابا… ارسلان نیستی که جیغ بکشم و کولی بازی دربیارم. آسو شیطنت کرد: چه

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 110

  ارسلان کلافه نفسش را بیرون فرستاد. از هر راهی وارد میشد به بن بست میخورد و تلاش بیشتر از این تبر زدن به تنه ی غرورش بود. _من هیچ وقت تنهات نمیذارم یاسمین. نشین فکرای مزخرف نکن و الکی زندگی و به خودت زهر نکن. یاسمین دوباره حوله اش را روی دستش انداخت و اینبار بی حرف سمت حمام

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 109

  _من اگه بخوامم با این اخلاق قشنگ و زبون درازت هیچ وقت نمیتونم عاشقت بشم. خیالت تخت! یاسمین زبان بست و چنان لب هایش را روی هم فشرد که رنگ صورتش به سرخی زد. ارسلان بزور جلوی خنده اش را گرفت… دست روی دهانش گذاشت و نگاهش را چرخاند تا میان لذت بردن از دیدن چشم های او، لبخند

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 108

  ارسلان کاغذ را روی میز انداخت و با سر بهش اشاره کرد: بنویس. متین با تعجب نگاهش میکرد: چی رو آقا؟ من که… _لیست خوراکی های که همیشه واسه یاسمین میخریدی و بنویس. ابروهای متین بالا پرید و با مکث اطاعت کرد: چشم آقا! لبخند پنهانی روی لبش را ارسلان دید و اخمهایش درهم شد. چیزی نگفت تا لحنش

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 107

  یاسمین لب برچید و سر چرخاند. یک لحظه با دیدن کف های قهوه که از ظرف بیرون میریخت هول کرد و دیگر نفهمید چه شد. به جای دسته ظرف بدنه اش را لمس کرد و چنان سوزشی میان انگشتانش پیچید که جیغش را هوا برد. _آخ دستم… سوختم! ارسلان سریع مچ دستش را گرفت و زیر گاز را خاموش

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 106

  یاسمین ناخنش را به دندان گرفته و خیره بود به متین و آسو که سر در لاک هم فرو برده و آرام حرف میزدند. اصلا حواسش نبود که چند دقیقه است ایستاده و نگاهشان میکند. فقط سعی داشت محتوای حرفشان را بفهمد‌… متین که حرف میزد، آسو گهگاهی لبخند حواله اش میکرد و همین باعث میشد بیشتر حرصش بگیرد.

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 105

  ماهرخ بغض کرد و حرف در دهانش ماسید. هنوز خوددار بود که متین دستش را گرفت و تمام خواهشش را توی چشمهایش ریخت… _خواهش میکنم باهاش خوب رفتار کن. حال روحیش اصلا خوب نیست، اگه بخاطر یاسمین نبود اصلا باهام نمیومد تهران. ماهرخ باز هم سکوت کرد و متین یک لحظه‌ ناامید شد. حرفی نداشت… به حد کافی توضیح

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 104

  یاسمین خیره به چشم هایش لبخند کمرنگی زد: تا الان که روت نمیشد شلوارتو بکشی پایین، الان یهو روت زیاد شد؟ تهدیدم می‌کنی؟ _یاسمین یا همین الان میری بیرون یا اینکه… ادامه ی حرفش میان فشردن لب هایش گم شد. یاسمین بازویش را عقب کشید و از بند انگشتانش رها شد. _فقط ادعا داری دیگه. مثل بقیه ی حرفات…

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 103

  ماهرخ با عجله وارد آشپزخانه شد و دیدن چهره ی ارسلان و حال و روزش کافی بود تا از ماجرا با خبر شود. نگاهش که به یاسمین و خنده هایش افتاد عصبی شد… _اقا اینقدر حالش بده بعد تو وایستادی میخندی یاسمین؟ یاسمین دست روی دهانش گذاشت و ارسلان با حرص گفت: کار خودشه ماهرخ. بعد هم از دستش

ادامه مطلب ...