رمان سکوت قلب پارت 31
سکوت قلب: بیتا نگذاشت ادامه حرفش را بزند و یک سیلی محکم به صورتش زد.به گونه ای که سرش به سمت راست کج شد انگشتش را به صورت تحدید جلوی صورتش تکان داد -بعد گفتم مثل آدم بنال وگرنه یه کاری میکنم عر بزنی و بعد در حرکت غافل گیر کننده ای شروع کرد به داد و بیداد کردن. من