رمان عشق صوری پارت 85
فرزاد حاضر نبود بگه ازم متنفره.نه میگفت و نه حتی بهش اشاره میکرد. فقط سعی میکرد من رو از خودش دور کنه اما موفق نبود. برای اینکه مطمئن بودم اون هم دوستم داره… مطمئن بودم! حرفهاش رو که زد ازم رو برگردوند و راه افتاد سمت خونه اش و من بازهم به دنبالش رفتم. هرجا اون قدم میگذاشت، میشد جای