5 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 5 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 3

    با هم از اتاق رفتیم بیرون و در برابر چشمام های منتظر پدر هامون گفتیم که به تفاهم رسیدیم . قلبم بیقراری میکرد در برابر آینده ای نامعلوم . از طرفی نمیتونستم اینجا بپوسم و اون مردتیکه رو تحمل کنم و از طرفی هم این ازدواج بی سر و ته در واقع بین بد و بدتر ، بد

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 20

– حالتون خوبه ؟ امیرعلی با شنیدن صدایی غیر منتظره ای ، غافلگیر شده چشمانش گرد شد و سرش بلافاصله سمت صدا چرخید و با صورت خورشید مواجه شد ………. تعجب و حیرت تنها چیزی بود که در آن لحظه از چشمان سرخ بیمارش می بارید ……… روی تخت خوابیده و دیدی به خورشید که تا ثانیه های پیش روی

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 96

هنوز داشت غُر میزد که در باز شد با دیدن من حرف توی دهنش ماسید و‌با تعجب لب زد : _تویی ؟؟ مگه نگفتی نمیتونی بیای خونمون دستپاچه به دروغ گفتم : _آره خیلی کار داشتم ولی چون حوصله نداشتم فعلا بیخیالشون شدم کنایه وار آهااانی زیرلب زمزمه کرد و‌ درحالیکه در رو همونطوری باز میزاشت و‌خودش وارد خونه میشد

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت 5

  ۱۴ ساله بودم و مدتی بود که درگیر احساسات جدید و غریبی بودم که برای خودم هم عجیب بود… نگاهم هر شب از پنجره ی اتاقم به نور چراغ خانه ی مش حسن بود و عجیب دلخور بودم که چرا من هم مثل شیوا و مبینا در آن خانه نیستم… هنوز برای خودم شفاف نبود که دلیل این حس

ادامه مطلب ...