8 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 8 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان خلسه پارت ۷

از این حس و حال جدید راضی نبودم، میخواستم مثل ده سالگی بیتفاوت و خونسرد باشم و معراج برایم تنها مثل یک دوست و همسایه مهم باشد، نه بیشتر! ولی دست خودم نبود و نمیدانستم افسار احساساتم این روزها در دست کیست که حال خودم را هم درک نمیکنم. عصر یک جمعه ی بهاری بود و از مبینا شنیدم که

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 23

– مامان با این حرفاتون فقط دارید به من توهین می کنید …. بسه خواهشا …… خورشید همینجا می مونه ……… به خدا خجالت می کشم حتی در مورد حرف های شما در باره این دختر بیچاره فکر کنم ………. شما نگران چی هستید ؟ ها ؟ خانم کیان درون چشمان امیرعلی خیره شد …………. چشمان سیاه امیرعلی کم کم

ادامه مطلب ...
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 6

  حدودا ساعت نزدیک به سه صبح بود که رسیدیم خونه و من که نای راه رفتن نداشتم با حال زاری پرسیدم :   کدوم اتاق منه ؟   – طبقه بالا رو به روی اتاق من .‌     واییییییییییی خدایا بسه دیگه .     بهراد بی اهمیت بهم رفت بالا و منم به هر بدبختی بود خودمو

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 97

وقتی این حرفهام رو که با بغض به زبون آورده بودم شنید دستش به دور یقه لباسم شل شد و بالاخره رهام کرد. خودمم فکر نمیکردم اینقدر احساساتی بشم و میدونم دلیل اصلی این احساساتی شدن و عجز بیشتر این بود که هیچ چیزم اونطور که فکرشو میکردم پیش نمی رفت و یه جورایی بشدت احساس تنهایی و بی کسی

ادامه مطلب ...