رمان خلسه پارت ۷
از این حس و حال جدید راضی نبودم، میخواستم مثل ده سالگی بیتفاوت و خونسرد باشم و معراج برایم تنها مثل یک دوست و همسایه مهم باشد، نه بیشتر! ولی دست خودم نبود و نمیدانستم افسار احساساتم این روزها در دست کیست که حال خودم را هم درک نمیکنم. عصر یک جمعه ی بهاری بود و از مبینا شنیدم که