11 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 11 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 33

داشت منو خام می کرد که دوباره روی تخت خوابش باشم؟ که دوباره از من سوء استفاده کنه اما نه خوب که فکر می‌کردم خام‌کردن نبود من چاره ای جز اینکه جلوی خواسته‌ها سرخم کنم نداشتم حق هیچ مخالفتی هم نداشتم. بغض کرده طوری که داشتم خفه میشدم چشم بستم و مانع از ریختن اشکام شدم. نمیخواستم با گریه کردن

ادامه مطلب ...
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 12

      از زبان تیدا :     صبح که چشمامو باز کردم سنگینی چیزی رو روی شکمم حس کردم . دیدم بهراد سرشو گذاشته رو شکمم و خوابش برده فکر کنم کل شبو بالا سرم بوده خب به درک .. این نوش دارو بعد مرگ سهرابه تکون خفیفی خوردم که بهراد با هول از جاش پرید :  

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 26

امیرعلی با همان نگاه سیاه و ظلمانی و قیر مانندش ….. با همان ابروان پهن و کشیده در هم فرو رفته اش …….. با همان فک استخوانی و فشرده در هم به سمت خورشیدِ در مبل فرو رفته ، قدم برداشت . -تو چرا اینطور شدی ؟ خورشید نگاهش تنها میخ آن ابروان مشکی در هم گره خورده امیرعلی بود

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 99

#پارت_۷۰۷ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 وسط اوقات بیکاریم،بعداز انجام کلی کار سخت و سهل وقتی بقیه مشغول گپ و گفت درمورد زمین و زمان بودن من دست بردم تو جیبم ویکم اجیل تو مشتم جمع کردم و بهشون نگاهی انداختم. نمیدونستم از اینکه اونهمه به فکر سلامتی من و بچه بود خوشحال باشم یا از اینکه زیادی حساس شده بود

ادامه مطلب ...
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 11

      خواست در آغوش بگیرتم که با لجبازی پسش زدم :     ولم کن بهراد چرا الان که داره همه چی درست پیش میره میخوای همه چیزو خراب کنی ؟؟؟؟!!!     – عادت ندارم چیزی که مال من هست رو به کس دیگه ای بدم .‌ تو از الان تا آخر عمرت ، تا لحظه ای

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

عشق ممنوعه استاد پارت 99

واااای نکنه اشتباهی توی سیم کارت ذخیرشون کردم و موقعی که درش آوردم و شکستمش دیگه هیچی توی حافظه اصلی خود گوشی نمونده وا رفته روی زمین نشستم و گیج و منگ به گوشی کهنه و قدیمی توی دستم خیره شدم ، من احمق حالا باید چیکار میکردم ؟! نمیدونم چند دقیقه ای رو اونطوری گیج خیره گوشی توی دستم

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۸

روزی که با نمره ی ۱۱ در درس ریاضی به خانه آمدم، بدون ترس و خجالت نتیجه ی امتحانم را سر میز ناهار به بابا و مامان اعلام کردم و غذا گیر کرد در گلوی مامان و به سرفه افتاد… ولی من با بیخیالی و با دهان پر گفتم _خب چیکار کنم از ریاضی سر در نمیارم مادرم گفت که

ادامه مطلب ...