رمان محله ممنوعه پارت 8
درو که باز کردم، هجوم رنگ صورتی، چشممو زد. ابرو هامو درهم کشیدم و نگاهی به اطراف انداختم. تا به حال تو اتاق سیما نیومده بودم. البته چیز خاصی هم نبود که به خاطر ندیدنش، حسرت بخورم. اتاق سیما دقیقا همون چیزي بود که تصور می کردم. همه چیز فانتزي و صورتی- سفید بود. بر خلاف اتاق من و