29 اردیبهشت 1401 - رمان دونی

روز: 29 اردیبهشت 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه پارت 8

  درو که باز کردم، هجوم رنگ صورتی، چشممو زد. ابرو هامو درهم کشیدم و نگاهی به اطراف انداختم. تا به حال تو اتاق سیما نیومده بودم. البته چیز خاصی هم نبود که به خاطر ندیدنش، حسرت بخورم. اتاق سیما دقیقا همون چیزي بود که تصور می کردم. همه چیز فانتزي و صورتی- سفید بود. بر خلاف اتاق من و

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 82

  از آرایشگاه که بیرون زدند آرزو با ملایمت از آن‌ها خواست شام را کنار هم بگذرانند. صحرا در حال نق زدن بود، اما با شنیدن اینکه مادرش برای قبولی‌اش کادو گرفته‌ است نق زدن را فراموش کرد. رستورانی انتخاب کردند و وقتی به رستوران مدنظرشان رسیدند که هوا هم تاریک شده بود. وقتی غذا سفارش دادند آرزو از کیفش

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 87

  جوابی نداد ارسلان کام عمیقی از سیگارش کشید و ادامه داد _پیام پاک می کنی دختر حاجی صدای دلارای لرزش خفیفی داشت _ اشتباه فرستادم ارسلان پوزخند زد _ اونوقت برای کی میخواستی ارسالش کنی؟ _ به تو ربطی نداره منتظر بهانه بودی تا بهم زنگ بزنی؟! ارسلان با تمسخر خندید _ نه دیگه وقتی بعد چند وقت پیام

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۴۳

رمان خلسه: ۱۲۸پارت مارال آنروز معراج چند ساعت دیگر با مادرش در بیمارستان ماندند ولی من خداحافظی کردم و به خانه رفتم. ماندنم در بیمارستان جایز نبود و نمیخواستم چشم الهه خانم به من بیفتد و باز هم حالش بد شود. ناراحتی و صورت درهم معراج عذابم میداد و تحمل ناراحتی اش را نداشتم. میدانستم که بین من و مادرش

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 1

  رمان : رَسپینا ژانر : اجتماعی ، عاشقانه ، درام . . . خلاصه رمان : راجب رادان و رسپینا هست که با کلی سختی بهم میرسن روزای خوبی رو میگذرونن و در انتظار اولین فرزندشون هستن و با طوفانی که ایجاد میشه زندگیشون زیر رو میشه و….   #part 1   صدای داد زدن رادان تو گوشم میپیچید

ادامه مطلب ...

رمان پنجره فولاد پارت 2

  پیرمرد دهان باز می‌کند و عمران دستش را به نشان سکوت بالا می آورد. _ همین امشب که نوه‌تونو توی شکمش گذاشتم می‌فهمید مردونگی یعنی چی! ثریا در دل فاتحهٔ خودش را می‌خواند. پیرمرد خیره در چشم تازه‌داماد دیوانه‌اش دست ثریا را می‌کشد. دخترک بیچاره شبیه برگی جدا افتاده از شاخه، میان دو مرد خشمگین کشیده می‌شود. _ زبون

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 89

  لب هامو کج وکوله کردم و با دو دلی گفتم: _اما دلیل نمیشه که من قبول کنم و برم اونجا… بارفتنم چیزی جز عذاب کشیدن خودم عوض نمیشه! باحرص و صدایی که سعی داشت کنترلش کنه بهم توپید: _گلاویژ میری خوبشم میری.. منو دیونه نکن امروز بدجوری عصبیم پاچتو میگیرما! فردا خودت میری هرچی که لازمه رو برمیداری ومیای..

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 135

  امیرعلی از همان لبخندهای یک طرفه اش زد و با نوک انگشتش ضربه ای به نوک بینی خورشید : – بهتره باورت بشه دختر جون …….. حتی حلقشم امروز بهش برگردوندم . دو ماه پیش وقتی با سروناز و سودابه روی مبل نشسته بودند و برای تولد امیرعلی برنامه ریزی می کردند ، فکرش را هم نمی کرد که

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت 14

  _کاملا ً درستھ! اما این درباره جفت ھای معمولی. نھ جفت یھ زاده ی خونِ اصیل بودن! باز ھم این کلمھ و سردرگمی من برای درک معنای اون! توی این ھفتھ اَخیر چندین بار این کلمھ رو از بین حرفھای بقیھ شنیدم. اما ھربار کھ میخواستم منظورشون رو از زاده خون بودن بپرسم اتفاقی میفتاد کھ نمیتونستم. فقط این

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 66

  با دو کلمه آخرش کلاس رفت رو هوا.. صدای اعتراض دانشجوها از گوشه و کنار کلاس بلند شد.. بخش عمده اشون هم اعتراض نسبت به بدقولی استاد بود چون از اول ترم بهمون گفته بود که برای این درس لازم نیست تحقیق ارائه بدیم و حالا داشت می زد زیر حرفش! با چند ضربه دستش که روی میز کوبیده

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 18

  اما من نامحسوس چشمم همش به آرش و واکنشی که قراربود ازخودش نشون بده بود… متاسفانه ازشانسم غذای همه تموم شد وقرص لعنتی اثر نکرد… داشتم به آرش نگاه میکردم که آمنه متوجه نگاهم شد.. هول شدم و نگاهمو دزدیدم… خاک به سرم الان فکرمیکنه به این میمون نظر دارم! صدای آرش توجهم رو جلب کرد اما نگاهش نکردم…

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 162

  چند روزی از جاری شدن صیغه طلاق بینمون و دیدن آراد میگذشت ، توی این مدت از اتاقم جز موارد ضروری بیرون نمیومدم چون نمیخواستم با آراد چشم تو چشم بشم اونم انگار از من فراری بود چون هیچ خبری ازش نبود درسته خنده داره که توی یه خونه زندگی میکنیم ولی با هم رو به رو نمیشیم و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 161

  دستمو پایین گرفتم و پتورو تا روی صورتم بالا کشیدم و از همون زیر گفتم: -یادم نمیره هر وقت اومدم اینجا صبحش ولم کردی و رفتی…. در حالی که همچنان رو به روی آینه بود پرسید: -پس کار درست چیه؟ نرم سر کار و اینجا بمونم. . نق زنان گفتم: -آره باید پیش من بمونی…تا هر وقت که بودم.

ادامه مطلب ...