20 خرداد 1401 - رمان دونی

روز: 20 خرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه جلد دوم پارت آخر

  ** چشمامو باز کردم و با هین بلندی سر جام نشستم. مانی که کنارم نشسته بود، با هول گفت: -خوبی؟ چت شد یهو؟ سرم خیلی درد می کرد. دستمو گذاشتم رو پیشونیم و در کمال تعجب فهمیدم اندازه ی یه گردو باد کرده. مانی سریع توضیح داد: -بیهوش که شدی، قبل این که بگیرمت، با سر رفتی تو در!

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 23

  ده دقیقه بود که کلاس شروع شده بود و به معارفه پرداخته شده بود همون موقع در زدن ، با دیدن آوا تو قاب ، اون هم با آرایش و استایلی که خیلی قشنگ تر شده بود مبهوت شدم ، معذرت خواهی کرد و اومد نشست کنار من _رسپینا توقع نداشتم به من نگی ، میدونستی منتظر کلاسا بودم

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 104

  تارخ از روی اسبش پایین پرید. _ زن و شوهرای در شرف طلاق اینهمه اختلاف ندارن باهم که شما دارین. چی گفتی که به حرفت گوش نداده؟ افرا در چشمان تیره‌ی او خیره شد. شیطنت در وجودش جوشید. _ حاضری بخاطر من رحمان رو اخراج کنی؟ تارخ چپ‌چپ نگاهش کرد. _ نمی‌ترسی بخاطر رحمان تورو اخراج کنم؟ افرا بیخیال

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 2

  صدای در دوباره هردومونو متوقف کرد. کلافه وغرولند کنان گفت: -اههههه..اگه گذاشتن ما کارمونو انجام بدیم.باز کیه!؟ یه نفر از پشت در گفت: -آقا فتاحی منم مسلم… -چیشده مسلم….؟ -زنگ زدن پلیس اقا…قراره بیان همه جارو تفتیش کنن… دوسه تا فحش به شفیق داد و بعد گفت: -باشه خوب کردی خبر دادی… فتاحی غرولند کنان شلوارش رو کشیید بالا

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 109

  موهایش را چنگ زد و دکمه های مانتو را کند لباسش را بالا داد و خیره به شکمش نالید: _بزرگ نیست برآمده نیست شبیه حامله ها نیستم روی شکمش کوبید و بغضش منفجر شد: _حامله نیستم ، بگو که اونجا نیستی بگو مثل مامانت احمق نیستی بگو مثل مامانت وقتی نمیخوانت نمیای و با چنگ و دندون نمیمونی صدای

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 39

  انگشت اشاره اش را روی آیفون فشرد و منتظر باز شدن در شد . شوقش برای دیدن غزال هر لحظه بیشتر میشد .   – ماکان ، بابا جان بیا داخل دیگه .   اومدم بابا .‌   به سمت در ورودی قدم برداشت و با دیدن غزال که به استقبالش آمده بود تپش قلبش بیشتر شد . سلام

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 112

  مچ دستم بخاطر پیچوندن و فشار زیاد ازشدت سرخی به کبودی میزد.. بابغض زیرلب و آروم زمزمه کردم؛ _الهی دستت بشکنه.. اما انگار خیلی هم آروم نگفته بودم چون صدای نکره اش بلندشد.. _بادعای گربه سیاه بارون نمیاد! _گربه تویی! نیازی به گفتن من نیست کافیه چشماتو بازکنی! اونوقت میفهمی خدا منتظر من نشده و قبل ازاین ها دستت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 22

  یزدان عصبی گردن خم کرد و چانه نسرین را گرفت و بالا آورد و از میان دندان های بهم چفت شده اش غرید : – تا الان کدوم قبرستونی بودی ؟ نسرین چشمانش میان چشمان خشمگین یزدان دو دو می زد و ذهنش پیوسته برای پیدا کردن جوابی قانع کننده ، در تکاپو بود . – رفته بودم ………

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 88

  اونم بالاخره از بهت حرفم در اومد ولی خیلی سعی داشت که خودش و نبازه.. – بر فرض که که از همه چی خبر دارم.. بر فرض اینهمه نقشه و نمایشی که گفتید کار من باشه.. که چی؟ بعدش قراره چی بشه؟ ذهنش و از کاری که قصد داشتم انجام بدم منحرف کردم و فقط گفتم: – اقدام کردن

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 40

  _اما سارا.. توچی میشی؟ پندار چیکارت میکنه؟ یه وقت نزنه به سرش سفته هارو به اجرا بذاره؟؟؟ _نه این کار رو نمیکنه نگران من نباش! گیسو من دارم یخ میزنم بقیه حرفامونو بعدا بزنیم خیلی خیلی ازت ممنونم که کمکم کردی و از قول من به محمد بگو اگه داداش داشتم هم کاری که تو کردی رو واسم نمیکرد!

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت آخر

  – چی ؟؟ با لبخند تلخی گوشه لبم خیره اش شدم معلوم بود هنگ کرده و حرفمو باور نداره – میخوام برای همیشه از این شهر برم و همه چی رو از نو شروع کنم – دیووووونه شدی؟؟؟؟؟ – آره چون از طرفی تحمل دیدن اون زن به اصطلاح مادر رو ندارم و از طرف دیگه… میخوام از هرچی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 183

  مگه میشه یه نفر و بغل کنی و دردها و غصه هات از یادت برن !؟ اصلا مگه میشه کنار یه نفر باشی وبازهم دلت واسش تنگ بشه!؟ دلم واسش تنگ بود حتی حالا که سرم روی سینه اش بود ودستهام دور تن برومند و گرمش حلقه. میدونستم این لحظه همیشگی نیست. میدونستم دیگه اتفاق نمیفته.میدونستم…. اما حق با

ادامه مطلب ...