یزدان عصبی گردن خم کرد و چانه نسرین را گرفت و بالا آورد و از میان دندان های بهم چفت شده اش غرید :
– تا الان کدوم قبرستونی بودی ؟
نسرین چشمانش میان چشمان خشمگین یزدان دو دو می زد و ذهنش پیوسته برای پیدا کردن جوابی قانع کننده ، در تکاپو بود .
– رفته بودم ……… خونه مردم و ……. تمیز کنم .
یزدان نگاهش پایین تر رفت و روی لب پایینی او که خون مرده شده بود نشست و پوزخندی روی لبانش نشست .
– مگه چطوری اون خونه رو تمیز می کردی که زده لبتم اینجوری خون مرده و باد کرده ، کرده ……… حتماً داشتی از ته دل برای اونا جون می کندی .
نسرین همچون مردگان برخواسته از گور ، با چشمانی وحشت زده و ور قلمبیده به یزدان نگاه کرد ………. فهمیدن اینکه یزدان از غلطی که کرده ، بو برده ، سخت نبود ………. یزدان را دوست داشت ……. حتی شاید حسش نسبت به او فراتر از یک دوست داشتن ساده بود …….. نمی خواست به این راحتی ها از دستش دهد .
– یز …….. یزدان ……..
یزدان عصبی چانه نسرین را به عقب هول داد و رها کرد .
– این بچه رو همین جوری گوشه خیابون ول کردی رفتی دنبال هرزگیت ؟؟؟ ……… برو بتمرگ تو ماشین . یزدان نیستم اگه امشب من تکلیف تو یکی رو مشخص نکنم …….. لعنتی تو اصلا می دونی چند سالته که افتادی تو این خط ها ؟؟؟ ……….. من احمق می دیدم رختات داره نو نوار میشه ، اما حتی یک درصد هم به ذهنمم خطور نمی کرد که پول این بریز بپاشات از این راه باشه ………. نگو که خانم دخل و کاسبیش و کلا تغییر داده .
نسرین بغض کرده مچ یزدان را دو دستی گرفت و اویی را که داشت به سمت ماشین می چرخید تا سوارش شود را متوقف کرد ……… یزدان دندان بر هم فشرد و مچ دستش را با یک حرکت از دستان نسرین بیرون کشید .
– یزدان …….. خواهش می کنم . بذار توضیح بدم .
– چی رو می خوای توضیح بدی ؟ ……… نمی فهمی که گندم هم باهاته و ممکنه چیزی از این کثافت کاری هات بفهمه ؟ نمی فهمی چشم و گوش این بچه هنوز بسته است ؟ چی رو می خوای توضیح بدی ؟
نسرین بار دیگر با عجز صدایش زد ………این نگاه خشمگین و متنفر یزدان را دوست نداشت .
– یزدان .
– از کی افتادی تو این کثافت کاریا ؟ از کی افتادی تو این راه ؟ ………. از کی تن دادی به زیر خواب شدنِ یه مشت آشغال پولدار ؟
نسرین به گریه افتاد و یزدان نفس زنان و با انزجار ، همانطور دست به کمر گرفته ، از او روی برگرداند و نگاهش را سمت دیگر خیابان چرخاند .
– من نمی خواستم ……. به خدا خودمم دوست نداشتم …….. کاووس مجبورم کرد . کاووس من و انداخت تو این راه .
یزدان شوکه از گفته نسرین ، نگاه به اخم نشسته اش آرام سمت نسرین برگشت …….. کاووس مجبورش کرده بود ؟؟؟
– کاووس هر کاری می کنه ، منم خواه ناخواه مطلع میشم ……….. پس چرا من از این اجبار کردنا چیزی نمی دونم ؟
– نمی دونم چرا به تو چیزی نگفت ……… اما به خدا خودش بدبختم کرد …….. خودش اول از همه اومد سر وقتم . خودش من و به این گند و کثافت کشوند ………. اومد بهم گفت می تونه پولدارم کنه ، می تونه کاری کنه تا کم کم خانم خونه خودم بشم . می تونه برام خونه و زندگی عالی بسازه .
یزدان با حالی منقلب شده و بهت زده ، چنگ در موهایش زد ………. چیزهایی که می شنید را باور نمی کرد ………. او امین کاووس به حساب می آمد ، اما هیچ گاه از این چیزهایی که نسرین از آن حرف می زد ، خبر نداشت .
– بهت …….. بهت ……. تجاوز کرد ؟
نسرین سر پایین انداخت و شانه هایش با هر هق هق بالا پرید ………. در همان حال گفت :
– برای من اون کار کاووس فرقی با تجاوز نداشت …….. من سن و سالی نداشتم که بخواد تو این راه بکشوندم ، فقط چهارده پونزده سالم بود که یه روز اومد گفت که لازم نیست با بچه ها برم سر چهار راه و گل بفروشم ……… خوش حال شدم و تو جام خوابیدم ……….. برای ماهایی که از نه صبح تا یازده دوازده شب گوشه خیابونا یه لنگ پا می ایستیم ، یه روز مرخصی می تونست بهترین اتفاق باشه ………. اما نمی دونستم بهترین اتفاق برای من میشه ، بدترین اتفاق …….. بعد یکی دو ساعت همه از خونه رفتن . اون روز فقط من تو خونه موندم با اکرم و کاووسی که برام نقشه کشیده بود ……….. اکرم من و فرستاد اطاق کاووس ………. اکرمی که تو تمام ریز و بم کارای کاووس بود و می دونست ……. کاووس می خواد چه بلایی به سرم بیاره …….
.
با اینکه نسیرین بخت سیاه تقصیر نداشته ولی خداروشکر میکنم که یزدان فهمید نسرین دیگ دختر نیستو میتونه راحت به گندم برسه
میدونم خیلی بد جنسم ولی خب😔😂
خیلی دلم میخواد ناراحت بشم از دست کاووس
ولی خوب دوس ندارم یزدان با نسرین خوب بشه:) من کی انقد بد شدم 💔😂😂😂😂🥲🥲
پارتتتتتت
چ ادم بی شرفیه این کاووس
خیلی بده تخم سگ پدرصگه دیوث نکبت ادم کثیفیه
خخخخ عزیزم ارامش خودتو حفظ کن
رمانش داره قشنگ میشه