25 خرداد 1401 - رمان دونی

روز: 25 خرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 4

  لحظه ای سکوت میشود. بابا با لبخند میگوید: -آره البرز جان زحمت نمیدیم… بابا به تعارف برداشت میکند و من…به دنبال جواب و عکس العملِ مورد نظری هستم. که با لبخند میگوید: -تعارف نمیکنم حورا خانوم…جدی گفتم…خوشحال میشم قبول کنی… نه، دارد خرابتر میشود. ترجیح میدادم مثلا بگوید که “هرطور راحتی” یا چه میدانم میگفت که ” اوکِی” یا

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 28

  با پیدا کردن کتابای مورد نظرش رفتیم که هزینه رو پرداخت کنیم و بزنیم بیرون ، هرچقدر اصرار کرد که هزینه کتابارو پرداخت کنه قبول نکردم ، خودمو مسئول کارام و هزینه هام میدونستم نه هیچکس دیگه حتی اگه اون فرد پدرم باشه _اگه کار نداری ناهار رو باهم بخوریم ؟ منتظر نگاهش کردم ببینم جوابش چیه _موافقم سوار

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 109

  افرا یکتای ابرویش را بالا داد. _ پس چرا خرابشون نکردن؟ بخاطر حیوونا؟ تارخ با شک جواب داد. _ یه بار از کدخدا شنیدم که خواستن شکل روستایی این منطقه حفظ شه برا همون. برای توریستایی که گذرشون به اینجاها میخوره این چیزا جالبن. افرا ابروهایش را بالا داد. _ کدخدا؟ روستا کدخدا داره؟ . .تارخ به نشانه ی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 7

  سام عمو غلام که هنوزهم از نظر من لقبش”مردی که مدام می خندد “بود، با نیش باز شده تا بناگوش ظرف پر از هندوونه رو گذاشت پیش روم وبعداز اینکه عقب عقب رفت گفت: -بخور جیگرت حال بیاد تصدقت! چنگال رو برداشتم و تودل هندوونه فرو کردم یه تیکه اش رو دهنم گذاشتم.خنک بود و جیگرم باهاش حال اومد.

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 114

  دلارای خندید اشک های روی صورتش را پاک کرد به سیم آخر زده و تصمیم گرفته بود که امروز همه چیز را تمام کند مرگ را در این لحظه از همه چیز بیشتر می خواست خودش را بالا کشید هومن فریاد زد : _دلی ، بیا پایین لطفاً اعصابم رو خراب نکن ! بیا پایین دلارای لب های دلارای

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت 48

  ۱۴۶پارت مارال روزی که به عقد معراج درآمدم بی‌ شک بهترین روز عمرم بود. پدرم برخلاف من که تصمیم داشتم در محضر عقد کنیم، خواست که مراسم در خانه انجام شود و من به تمام خواسته‌هایش عمل کردم. افرا و لیلی با شوق و شور همه‌ی کارها را انجام دادند و دو روز بود که از خانه‌ی ما خارج

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 117

  برعکس این روزها که تا تصویر گلاویژ توی ذهنم مجسم میشد، چشم هامو باز میکردم.،، اون لحظه از شرایطم راضی بودم و دلم نمیخواست چشم هامو باز کنم! کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم! کاش میتونستم برگردم به روزهایی که عشق رو توی قلبم و زندگیم کشته بودم.. به روزهایی که باخودم عهد بسته بودم هیچ زنی رو..

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 27

  می خواست تا خود طلوع آفتاب راه برود و تنها فکر کند و فکر . به خودش ، به مسیر پر فراز و نشیبی که در مقابلش می دید ……. و گندمی که هر طور شده باید او را از این خانه بیرون می برد و با هم فرار می کردند ……… دلش می خواست دست تمام دخترانی که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 93

  من که در هر صورت حاضر نمی شدم حتی یه قرار با اون آدمی که بدتر از علیرضا افسار زندگیش دست خانواده خاله زنکش بود بذارم.. پس چرا بیخودی حرص بخورم؟! اگه دایی و زن دایی واقعاً همچین چیزی رو می خواستن و حرف از خیر و صلاح من می زدن.. اشکال نداشت.. یه فردا شب و تحمل می

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 45

  روی میز تن ماهی و سالاد سزار و ژانبون و یه سری مخلفات چیده شده بود که باعث شد بی اراده تلخ خندی روی لب هام خود نمایی کنه! توی دلم باخودم گفتم: _مرفه های بی درد واقعا مصداق بارز این خانواده اس! غذای حاضری و فوریشون میز به این خوشگلیه، و اونوقت اگه ما بودیم غذای حاضریمون خلاصه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 188

  عین کسی که زانوی غم بغل گرفته باشه تو تاریکی کمد نشسته بودم و حتی نفس کشیدنمم با احتیاط بود. حرف هاشون رو میشنیدم اما فقط وقخی که به اتاق نزدیک میشدن. آقا رهام از شهرام پرسید: -مهمون داشتی !؟ نمیدونم چرا سوالش ضربان قلب منو بالا برد. همش به این فکر میکردم مبادا یکی از وسایل من رو

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت دوم

فردی با شنل مشکی ک حتی رو ی صورتشم پوشونده پشت شیشه ایستاده عصبی شدم میدونستم ک اگه کسی شخصی رو کنترل کنه با ریختن اب روی فرد کنترلش رو از دست میده منم اب ک روب پیشخوان بود رو برداشتم و ریختم روی مرده از حالتش ک در امد ب سمت در رفتم ولی شخصی ک پشت در بود

ادامه مطلب ...