رمان رسپینا پارت 28

0
(0)

 
با پیدا کردن کتابای مورد نظرش رفتیم که هزینه رو پرداخت کنیم و بزنیم بیرون ، هرچقدر اصرار کرد که هزینه کتابارو پرداخت کنه قبول نکردم ، خودمو مسئول کارام و هزینه هام میدونستم نه هیچکس دیگه حتی اگه اون فرد پدرم باشه
_اگه کار نداری ناهار رو باهم بخوریم ؟
منتظر نگاهش کردم ببینم جوابش چیه
_موافقم
سوار ماشین شدیم و پلاستیکای کتاب رو صندلی عقب گذاشتیم ، نمیدونستم کسی تو زندگیش هست یا نه ، اگه مطمئن بودم کسی تو زندگیش نیست شاید میتونستم بهش اعتراف کنم که چقدر علاقم بهش شدیده ، اما مشکل اینجا بود نمیدونستم گاهی میترسیدم نکنه نامزد یا دوس دختری چیزی داشته باشه ، ترجیح میدادم سر صحبت رو باز کنم شاید به جواب سوالم برسم
_تو با عرفان کجا آشنا شدی؟
_این جوابو معمولا به کسی نمیدم ، نه اینکه نخوام بگم نه ، برمیگرده سر رها ، دوست نداره کسی بدونه ارتباطمون باهم رو .
از یه طرف با شنیدن اسم یه دختر اونم رها و از یه طرف دیگه اینکه نخواد ارتباطشونو بدونه باعث شوک بزرگی بود اما نمیخواستم مشخص کنم به سختی پرسیدم
_رها؟
_آره ، اونطور که عرفان گفت انگار توی گرگان دیدین همو ، رها خواهرمه بخاطر خانوادمون که شناخته شده اس و من نسبتا بخاطر کارم نمیخواست کسی بدونه همیشه فامیلیش و ارتباطش با مارو پنهان میکنه چون دوست نداره بخاطر موقعیتش باهاش باشن ، یه بار عرفان مارو دید فکر کرد باهمیم سرهمین رها مجبور شد حقیقتو بگه و باعث آشنایی ما شد.
با توضیحش راه نفس کشیدنم باز شد نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم تو ظاهرم این آرامشی که بعد از حرفش گرفته بودم مشخص نکنم .
قبل اینکه سوالی بپرسم ماشین رو نگه داشت تعجب کردم زیاد نبود راه افتادیم که بخواد به یه رستوران برسه
_همینجاها یه رستوران هست ، ناهارمون رو اینجا بخوریم که مسیرمون چندجا نشه
_برام فرقی نداره
ماشینو کامل پارک کرد پیاده شدیم رستورانش معمولی بود
_به ظاهر معمولیش نگاه نکن قبلا اینجا اومدم غذاهاش محشره
چیزی نگفتم و سر تکون دادم پشت سرش راه افتادم یه میز رو انتخاب کرد و نشستیم منو رو داد دستم
_چی میخوری؟
نگاهی کوتاه انداختم
_جوجه
به گارسون علامت داد و سفارش داد
_دو پرس جوجه با مخلفات کامل
برگشت سمتم : نوشابه یا دوغ؟
_فرقی نداره هرچی برای خودت میخوری
_با دوتا دوغ
بلند شدم
_تا غذا هارو بیارن دستام رو بشورم میام
رفتم سمت دستشویی رستوران یه آب به صورتم زدم ، احساس میکردم خیلی خیلی گرمه و انگار که تب کرده بودم
بدون شک از سرما خوردگی نبود از فشار عصبی بود ، تجربشو داشتم قبلا و به استراحت نیاز داشتم .

آخرای غذا بود که گوشیم زنگ خورد آرام بود
_جانم آرام
_رسپینا خودتو برسون آوا حالش خوب نیست دیر رسوندمش بیمارستان اما دکتر میگه تشنج کرده
صدای گریه هاش بیشتر شد
من نمیدونم چیکار کنم بیا تورو خدا بیا
انقدر هول شدم که بلند شدم
_من باید برم ، ببخشید خیلی یهوییه اما نمیتونم بمونم خدانگهدار
حتی منتظر خداحافظیشم نموندم سریع دربست گرفتم و از روی اس آرام آدرس بیمارستان رو دادم.
نگرانیم حد نداشت ، خدالعنت کنه اون روزی رو که امیر پاش رو گذاشت تو زندگی آرام و گند زد تو همه چی ، لعنت بهش که گوه زد تو همه چی .
اگه ساکت میموندم بدتر میشد اما اول خواستم برم آوا رو ببینم بعدش میدونستم چیکار کنم ، شاید ریسک داشت شاید به ضررم میشد اما آرامشی که قرار بود به دست بیاد خوب بود حتی اگه کوتاه مدت باشه
با رسیدن سریع کرایه رو حساب کردم پیاده شدم رفتم سمت پذیرش
_سلام خسته نباشید ،آوا کامرانی که امروز آوردن انگار تشنج کرده بود کدوم بخشه ؟
نگاه لیست کرد و جواب داد
_طبقه سوم اتاق ۵۲
_مرسی
پاتند کردم سمت آسانسور ، با دیدن پر بودنش رفتم سمت پله ها ، هربار اینجور مسائل پیش میومد منو به خاطرات تلخ گذشته میکشوند و این ترس ناشی از اون بود
با دیدن آرام که روی صندلی های راهرو نشسته بود رفتم سمتش ، چشمای قرمز و متورمش نشون میداد چقدر ترسیده و گریه کرده
نذاشتم حرف بزنه و فقط بغلش کردم ، ما سه تا یه ترس داشتیم اونم مشابه ، آوا و آرام مامانشون رو توی تصادف از دست دادن اونم جلوی چشماشون و این ترس که نکنه یکی دیگه رو از دست بدن به شدت روشون تاثیر داشت ، من با مشاوره و روانکار تونسته بودم تا حدی خودم رو جمع و جور کنم ، هرچند مسئله من مشکل من جایی رخ داده بود که اعصابمو به شدت ضعیف کرده بود
یکم که آرومتر شد به حرف اومد
_بیدار که شدم دقتی به آوا نکردم خواستم بیدارش کنم دیدم از دهنش کف اومده و صورتش یخه نفهمیدم چطور زنگ زدم اورژانس ، دکتر میگه خیلی شانس آورده کلی دکتر مغز و اعصاب اومد بالا سرش سی تی اسکن انجام دادن و همه چی
_آروم باش تو ، تا من برم با دکتر حرف بزنم
اسم دکترشو پرسیدم و با پرسش از پرسنل اتاق دکتر رو پیدا کردم
در زدم
_بفرمایید
وارد شدم
_سلام ، برای مریض اتاق ۵۲ آوا کامرانی اومدم اوضاعشو بدونم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگل
سوگل
1 سال قبل

👍💛

مانلی
مانلی
1 سال قبل

یکم فیلم هندی نشد؟

هدیه
هدیه
پاسخ به  مانلی
1 سال قبل

👍👍

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x