5 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 5 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 15

  پلک میزنم. باورم نمیشود. الان با من چه کرد؟!! او دکمه ای را میزند و با خنده بیرون می رود: -عزت زیاد خانوم خانوما! و هنوز حتی نتوانستم خود را جمع و جور کنم که درِ آسانسور به رویم بسته می شود! من می مانم و دستهایی که در هوا مانده و تخم مرغی که از سر و صورتم

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 120

  خون این وطن زخم دیده رو میمکین. تا وقتی اینهمه خیانت هست چه امیدی به پیشرفت؟ تا وقتی که آدم خطاکاری مثل تو با افتخار از دزدیهاش از بیت المال حرف میزنه چه امیدی داشته باشیم تا مردم تاریخ رو بفهمن؟ نامیخان دستهی عصایش را فشار داد. از جسارت افرا خوشش میآمد، اما این حرفهای بیپروا غرورش را نشانه

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 18

  خودم درهای قراضه ی حیاط رو باز کردم و موتورو بردم داخل.نه خبری از غلام بود نه شیرین نه حتی اون دختره عینکیه ساتو…! حیاط این خونه قدیمی پلاسیده هم البته کم از اون دشتی که رفته بودم نداشت. اینجاهم پر از دارو درخت و گیاه بود. کلاه کاسکتم رو از روی سرم برداشتم و قدم زنان رفتم سمت

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 125

    صدای داراب بحث را پایان داد : _چند صد نفر اون تو منتظر عروس دومادنا ! حاج ملک شاهان اخطار داد : _راست میگه مروارید خانم اینجا نگهشون داشتی که چی ؟ مروارید با صداقت لبخند زد جملات دلارای شادش کرده بود _گفتم حالا که بعد از چند سال تو خونمون جشن به پا شده از خود عروس

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت شانزدهم

وارد خونه شدم با دیدن انیسا لحظه ای شک شدم. او با استرسی ک میتوانستم ب راحتی حس کنم ایستاده بود. با خستگی تمام شنلمو در اوردم ک ب لطف سینره گلی شده بود روی کاناپه انداختمش بعد هم با خستگی تمام شد خودمو روی کاناپه انداختم. حال و حوصله خودمم نداشتم چ برسه ب حرف زدن با ی نگاه

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت۶

هم دانشگاهی جان     مبینا: خدا کرده دلی   بعد از حرف مبینا گارسون ناهارو آورد هممون قورمه سبزی سفارش داده بودیم   _ولی غذاهای بیرون هیچوقت مزه‌ غذاهای ‌خونه رو نمیده حتی اگر بهترین رستورانم باشه   مائده: اهوم   ناهارمونو خوردیم و عزم رفتن کردیم انقد خسته بودیم که دیگه نای شوخی نداشتیم ولی با این حال

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 128

  همین که بهار رفت بیرون دستامو محکم روی دهنم گذاشتم و صدای هق زدنم رو خفه کردم.. روی من وکارهام حساس شده بود.. حتی به راه رفتنم.. این دیگه فکر وتصمیم بچگانه نیست.. توی این خونه دیگه واقعا جای من نیست و باید میرفتم.. رفتن عاقلانه ترین تصمیمم بود که باید میگرفتم.. بذار هرکی هرچی میخواد بگه بذار بگن

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 38

  یزدان در را باز کرد و داخل شد و همان ابتدا دختری در هم مچاله شده و نشسته بر لبه تخت را دید ………… دختری که آنقدر صورت گریانش را پایین گرفته بود که موهای لخت و رهای ریخته بر دورش اجازه مشاهده صورتش را به یزدان نمی داد . تنها چیزی که الان قابل مشاهده بود لباس دو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 104

  اگه از این مطمئن نبودم که توی اون ساختمون خراب شده ای که فقط محل زندگی درین و خانواده داییش بود.. دختر دیگه ای که دم بخت باشه و واسه اش خواستگار بیاد زندگی نمی کرد.. مسلماً به خودم اجازه نمی دادم که اقدامی کنم.. نه تا وقتی که از زبون خود درین نشنیدم و مطمئن نشدم ولی حالا..

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵

هم دانشگاهی جان   از سوار شدنشون که مطمئن شدم ماشینو حرکت دادم سمت دانشگاه   حالم یهویی عوض شده بود با اسم آریا خیلی دوسش داشتم شاید بگم اندازه ی یه دنیا   _ یگانه؟ من چطوری برای آریا بجنگم؟   یگانه: نمیدونم دلی با توجه به زندگی که داری کار براش انجام بده از کِی ندیدیش؟   _

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 56

  باچشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم: _وا؟ خب مگه آزار داری منو از اونجا کشوندی بیرون؟ حداقل پیش بچه ها سرگرم بودم! خندید وگفت: _چشماتو واسه من اونجوری نکن خاله قزی حتما صلاح دونستم! _اونوقت صلاح شما چی بود؟ میشه منم بدونم؟ _نخیر شما ندونی بهتره! بعدشم کافه داشت شلوغ میشد دلم نمیخواست بیشتر بمونم.. نترس می

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 199

  آقا رهام بی خبر از احساسی که پسر خودش و دختر زنش بهمدیگه داشتن با هیجان و لحنی بشاش و شاد گفت: -شام رو تو باغ پشتی میخوریم…بساط چایی و قلیون هم تو حیاط…تاریخ رو هم همون شب مشخص میکنیم! هدیه ی شب عروسی من بهتون خونه ویلاییه اقدسیه اس! فرداشب کلیدشو میدم به ژینوس هرجور دوست داشت بچینش!

ادامه مطلب ...

انتقام یا عشق (خون آشام) پارت پانزدهم

با صدای پای کسی برمیگردم و بادیدن پیرزنی چروکیده سکته رو رد میکنم ـ با استرس زیادی چوبی ک کنار نرده کلبه بود رو ورداشتم ب سمتش گرفتم و گفتم -تـ… ـو تـ….ـو از من چی میخای؟ میخنده و ب ارامی بهم گفت -من از تو چیزی نمیخام! (باخنده ادامع میده) امدم بت بگم عشقت رفت. راستی ت از مادر

ادامه مطلب ...