4 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 4 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت 220

  بودنش اینجا قابل پیش بینی نبود خصوصا که بد ازش شاکی بودم اما این موضوع که احتمالا اومدنش رو با مونای آب زیرکا هماهنگ کرده بود چندان دور از ذهن نبود. و من مونده بودم چه واکنشس نسبت به حضورش نشون بدم !؟ به قدر تمام لحظاتی که دلم در عین عصبانیت واسش پر میکشید بغلش کنم یا بازم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 58

  چاقو رو برداشتم و یه صندلی برداشتم نشستم جلوش ، اشاره دادم چشماشو باز کنن ، هنوز داشت فریاد میزد عصبی نگاشو برگردوند سمت من و حرف تو دهنش ماسید . میشناخت منو ، رادان از این کارا فراری بود ، سعی داشت از طریق حرف زدن و کارای قانونی مشکل رو حل کنه ، زمانی دست به این

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 14

  ارسلان کلافه چشم هایش را بست. نفس هایش تند شد و… دهانش مثل همیشه در مقابل کنایه ی او بسته ماند. هنوز وقتش نرسیده بود! باید سکوت میکرد تا کارتش رو نشود… _گوش بده به حرفم ارسلان. دختره زندانیت باشه ولی تو مشتت نباشه تا ابد فقط ازت فرار می‌کنه. دست ماهم میمونه تو پوست گردو. _چیکار باید بکنم؟

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 44

  -بعد میبینمت خوشگله… دیگه بزن به چاک! و بعد در را به رویم میکوبد. سر عقب میکشم و چندبار پلک میزنم. پسرک دیوانه! از ماشین اسنپ پیاده میشوم. دستی به شالِ طوسی رنگم میکشم و به ساختمانِ پنج طبقه ی روبرویم نگاه میکنم. آدرس داده بود. همان شب، با این مضمون: «ساعت ده صبح اینجا باش خوشگله. وقت شناس

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 47

  چنددقیقه ای همونجا روی صندلی منتظرموندم تا وقتی که بالاخره اومد بیرون. فورا از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتم.لبخند ملیحی زدم و گفتم: -خب اگه با من کاری ندارین من برم آخه…مادربزرگم ممکنه یکم نگرانم بشه…خیلی وقت اومدم بیرون! دست برد توی جیب کتش و بعد یه کارت بیرون آورد و به سمتم گرفت و گفت:

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 166

  پوزخندی و با احمقانه ترین حالت ممکن گفتم: _دنبال دلت؟ تو مگه دل هم داشتی من خبر نداشتم؟ اومد نزدیک تختم و با دلخوری گفت: _فکرمیکنی من از سنگ ساخته شدم؟ فکرمیکنی فقط خودت توی اون رابطه اذیت شدی و من خوشحال بودم؟ _دلم نمیخواد از اون رابطه ی مسخره چیزی بشنوم! _مسخره؟؟ حالا به نظرت با این دیدگاه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 155

  قبل از اینکه فرصت تحلیل کردن پیدا کنند مشت محکم ارسلان به یک باره در صورت پسری که کیف دلارای را گرفته بود فرود آمد حتی صدای هین ترسیده دلارای هم باعث کوتاه آمدن خشمش نشد مشت دیگری در صورت پسر زد و خونسرد غرید _چه گهی داشتی میخوردی؟ ادامه بده می شنوم مشت بعدی را زد دعوا بینشان

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۶

.       + سلام دختر عمو چه عجب یادی از ما کردی؟ _ سلام محمد چطوری؟ دیگه ما کم سعادتیم شما چرا یادی نمیکنی + والا بعد از اون اتفاق من هنوزم منتظر بودم تو بهم زنگ بزنی _ هووف منم الان زنگ زدم برای همون اتفاق + جدی میگی دلویییین؟ ینی روی پیشنهادم فکر کردیییی؟ _ اره..فکر

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 21

با این حرف سودابه ، زن عمویش هم آه کشید ! لابد او هم دلتنگ مرد زندگیش بود … هانا با سینی فلزی و چند لیوان که چای در آنها خود نمایی می کند وارد حال شد ، لبخند روی صورتش جلوه نما شده سینی را وسط جمع گذاشت و کنار مادرش نشست صدای سودابه را شنید که گفت :

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 165

  عمادوبهار رفتن بیرون و دکترهم بعداز معاینه، ازهمون آنژوکت توی رگم خون گرفت و همراه با تیمش اتاق رو ترک کردن و من تنها موندم.. تموم مدت ذهنم درگیر حرف عماد بود.. یه جوری گیج شده بودم که حتی قدرت فکر کردن هم نداشتم.. دلم میخواست برگردم خونه.. از فضای بیمارستان متنفر بودم.. ازاینکه تنهایی جایی باشم میترسیدم.. مخصوصا

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 68

  ـ ولم کن وحشی ………….. بازوم و شکوندی . مرد بازوی گندم را رها کرد ، اما گندم هنوز به خودش نیامده بود که مرد دست سمت شال گندم برد و موهای بسته شده او را از روی شال به چنگ گرفت که سر گندم بی هوا به عقب کشیده شد و جیغ از سر درد و کشیده شدن

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۵

.         تو چشمام زل زد + اره دلوین..اومده بود دانشکده اومده بود به پای من افتاده بود که تو رو راضی کنم انقد این بچه رو اذیت نکن بخدا قسم به جون اون نیکایی که خیلی برات عزیزه از بین رفته اریا لاغر شده صورتشو غم گرفته..دلیل هم که برات اورده که چرا پا پیش نذاشته

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 57

  _الان … خوبه ؟ مطمئنیی؟ _نترس ، تازه از پیشش اومدم ، نگران نباش . نگران بود و آروم و قرار نداشت درست حسی که من داشتم وقتی فهمیدم بیمارستانه و وقتی فهمیدم چرا و انگار از ارتفاع پرتم کردن پایین. توی پارکینگ بیمارستان پارک کردم و پیاده شدیم ، میدونستم کجا و کدوم اتاقه و بدون پرسیدن از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 134

  مطمئناً از کل حرفم.. فقط به «خونه خودمون» توجه کرد که لبخند از رو لبش رفت و صورتش رنگ گرفت.. حق داشت.. من آدمی نبودم که زیادی خودم و عجول نشون بدم و از همون اول این مسئله رو که هدفم ازدواجه مطرح کنم چون اینجوری بیشتر شک می کرد به صداقتم.. واسه همین با هدف آشنایی بیشتر جلو

ادامه مطلب ...