روز: مرداد ۲۲, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۳۲

  _من با زبون درازیات کنار اومدم، با توهینات و همین سرکشی هاتم کنار اومدم. گفتم دختر بچه ایی بخاطر همین از کنارشون رد شدم. اما… انگشتش اشاره اش شده بود آونگی تا چشمان یاسمین را مدام با حرکات تندش منحرف کند. _اما این خونه خط قرمزایی داره که اگه بشکنه… یاسمین با ترس جمله ی نیمه تمام او را

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۶۲

  مامان و بابا متعجب نگاهم میکنند. شعر گفتم؟!! با تکخندی میگویم: -برم چایی بیارم! به سمت آشپزخانه میروم. درحال دم کردن چای هستم که صدای متعجب مامان را میشنوم. -این در چرا مثل لباس عروسه؟! خنده ام میگیرد. می بینم که هردو خیره ی درِ نگین کاری شده ام مانده اند. -نگین نگینا چیه حوریه؟! از اول بود؟! من

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۶۵

  در مورد آدرس و مسیر هیچی بهش نگفتم اما انگار اون خوب میدونست محل زندگی من کجاست. اینو وقتی متوجه شدم که بدون هبچ پرسشی در مورد آدرس مسیرهارو به سمت خونه کاملا درست رانندگی کرد. واسه اینکه حس و حال من خوب بشه گفت: -دوست داری موسیقی گوش بدی!؟ حتی دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم یا ببینمش چه

ادامه مطلب ...
عکس کاترین

رمان نقض قانون(خون آشام) پارت ۷

  جرقه ای به ذهنم خورد …. آره .. درسته .. باربارا ، باربارا میتونه کمک کنه !…. اون جادوگر پیر میتونه یک کاری کنه زودتر به هوش بیاد …. فقط باید برگ یه درخت پیر رو میسوزوندم و جوری که بوی سوختن برگ به مشامش برسه …. کاترین رو به آرومی روی زمین گذاشتم ، هر دو دستم به

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۷۴

  با دیدن ارسلان در اتاق انگار جان دوباره‌ای گرفت خودش را به مرد بی‌تفاوت روبرویش رساند دست به سینه روی صندلی نشسته پ با خونسردی به نقطه ای نامعلوم خیره بود دلارای بی توجه به مرد نظامی پشت میز ، کنار ارسلان نشست و نالید _ارسلان چی شد؟ از اینجا می‌ریم بیرون دیگه درسته ؟ در باز شد و

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۳۲

  فصل ششم حکمِ بازی **** گونه نرمش رو محکم بوسیدم و با طنازی گفتم: -قربون عموم بشم من. محکم و با علاقه وافری دست دور کمرم انداخت و من رو محکم تر به سینه اش کشید و گفت: -خدا نکنه دختر. انقدر زبون نریز. لبخند خجولی زده و خواستم ژست معصومی بگیرم که ارسِ نامرد با لحن نیش داری

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۷۳

  _چقدر بهت می‌داد؟…. اگه پول خوبی می‌ده می‌تونی روی منم حساب کنیا. از شنیدن این جمله چشمانش از حدقه بیرون زد اما خودشان هرهر خندیدند _ اکرم میگفتم پول تو فاحشگیه ها تو نذاشتی لبش را با زبانش تر کرد و با صدایی که گویی از ته چاه بیرون می‌آمد زمزمه کرد: _من فاحشه نیستم. _پس وقتی یه قول

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۵

  تکیه دادم به در و با دوتا دستم چنگ انداختم به گلوم.. داشتم خفه میشدم..کاش می مردم و راحت میشدم.. چطوری تحمل کنم که سامیار تو اتاق روبروییم تا صبح با یه دختر باشه و من اینجا دق نکنم… خودمو روی در سر دادم و بغضم ترکید.. طرف راستمو تکیه دادم به در و پاهامو تو بغلم جمع کنم..

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۳۱

  فشار دستاش رو کم کرد و به ارومی عقب کشید و این بار دستاش رو روی پهلو هام گذاشت و همونطور که من رو به شکمش می کشید لب زد: -کلِ تنه ات،اندازه نصفه تن منم نیست. دو وجب ازم کوچیکتری و خیلی راحت توی بغلم گم میشی. دستاش پیشروی کرد،روی گودی گردنم که قرار گرفت،تمام بدنم سوزن سوزن

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۱۳

  نگاه خیرش باعث ترس میشد سرشو جلو آورد که عقب رفتم و یا لحن آرومی گفتم: _ هی پسر با من دعوا داری؟ میتونستی خیلی بهتر از اینا بهم بگی من که قصد ندارم بهت اسیب بزنم گفتم شاید اینطوری راحت باشی! بعدم سر جام برگشتم و روی صندلی نشستم تا تشویشم رو کم کنم سروش مثل رباط بود

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۸۲

  ـ هیچی . مهم نیست ……… اگر کار گندم تموم شده برم داخل . میترا با حس فاصله گرفتن یزدان ، به سرعت سمتش چرخید و از روی صندلی بدون پشتی اش بلند شد و به دنبالش راه افتاد . ـ سی سالمه . یزدان بی آنکه نگاهش را سمت میترا بکشاند ، نگاهش را سمت در بسته اطاق

ادامه مطلب ...
عکس کاترین

رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۶

  با نشستن دست گرمش دور کمرم ، مانع افتادن مجددم به روی زمین شد … در آخرین لحظه صدای بم و طعنه وارش را به خوبی میشنیدم …. _مشخصه دختر رهبری ، اینقدر ضعیف شدی که اگر نگرفته بودمت الان روی زمین بودی ! قبل از اینکه بتونم جوابش رو بدم به طور کلی بیهوش شدم … « گابریل

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۵۱

  با چشمای گرد شده زل زدم به میرانی که هیچ اثری از بلوف تو حرف و نگاهش دیده نمی شد و کاملاً داشت با جدیت این موضوع رو بیان می کرد.. – یعنی چی.. من.. میگی من.. بابت اون فاکتورا و خرجایی که کردم از داییم پول بگیرم؟ – صد در صد باید بگیری.. وگرنه هم من و از

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۳۰

  مامان با غیض و داد گفت : اره می فهمم دارم چکار میکنم…تو نمی فهمی زیادی دور برداشتی.. پاشو پسر باید اماده شی.. چشم هام رو گذاشتم روی هم.. خودم رو کشیدم عقب.. -ولم کن مامان من جایی نمی یام شما هر جا می خواین برید برید.. دست از سرم بردارین.. از صدای دادم دستش از دور بازوم شل

ادامه مطلب ...