رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 62

3.7
(3)

 

مامان و بابا متعجب نگاهم میکنند. شعر گفتم؟!! با تکخندی میگویم:
-برم چایی بیارم!
به سمت آشپزخانه میروم. درحال دم کردن چای هستم که صدای متعجب مامان را میشنوم.

-این در چرا مثل لباس عروسه؟!
خنده ام میگیرد. می بینم که هردو خیره ی درِ نگین کاری شده ام مانده اند.
-نگین نگینا چیه حوریه؟! از اول بود؟! من ندیدم!

قوریِ چایساز را سر جایش میگذارم و میگویم:
-نه خودم خوشگلش کردم.. جای همون سوراخاست که بچه ی همسایه با تفنگش کرده!
مامان اخم میکند.

-چه بچه ی بی ادبی!
-خیلی!
مامان تاسف میخورد.

-مگه تفنگ واسه بازیه؟ این چه پدر و مادریه که واسه بچه ش تفنگ واقعی میخره؟! نمیگه میزنه به یکی آسیب میزنه؟ با در خونه ی تو چیکار داشت؟!!
فنجان ها را در سینی میگذارم.
-گفتم که یکم شیرین عقله… کنترل رو حرکاتش نداره، یهو وحشی میشه!

نگاهم میکند.
-تو که چیزیت نشد؟
نه خب، جز چند سکته ی خفیف!
-خونه نبودم…

-به مامانش نگفتی؟
میخندم و برای این یکی جوابی ندارم. مامان حرص میخورد.
-باید من بودم، تا میرفتم تکلیفمو با این بچه و مادرش مشخص میکردم!

سپس به بابا میگوید:
-سجاد! با آقا منصور درمیون بذار!!
بابا هم که مطیعِ اوامرِ خانم!
-حتما! عصر که رفتم دیدنش، بهش میگم…

سینی چای را برمیدارم و پیششان میروم.
-نمیخواد بابا، خودم از پسش برمیام…
-نه این وحشی گری باید جواب داشته باشه… واسه من امنیت دخترم حرف اولو میزنه، هرچقدرم که تو یه خونه ی مفت با امکانات کامل باشه!

حالا یکی مامان را از خر شیطان پایین بیاورد!

-باشه حالا بیاید چایی بخورید…
مامان درحال دید زدن جاهای دیگر خانه است و به گلخانه ی کوچکی که پشتِ درهای شیشه ایِ تراس درست کرده ام، میرسید.

-ای قربونش برم، اینجا هم گل و گیاه بساط کردی؟ چه قشنگ شده اینجا!
خوب است حواسش پرت همان گل ها شود!
-تو تراس بود، هوا سرد شد آوردمشون تو…

هنوز جمله ام کامل نشده، ناگهان میگوید:
-سوریه!! شیشه ی تراس چرا ترک برداشته؟!!
حتی فرصت نمیدهد اسمم را متذکر شوم و ادامه میدهد.

-اینجاش سوراخ شده! این کارِ کیه؟! مثل اینکه جای تیر تفنگه! نکنه اینم کار همون بچه ی بی ادب و دیوونه ست؟!
وای! بهادر نیامده، آثارش نمایان شد. مامان هم که به دنبال بهانه ای برای نگرانی!

-ببینم؟! اُه اُه کارِ کیه حوریه؟!
و بابا هم به دنبالِ او!
سعی میکنم لبخندم کاملا با بیخیالی همراه باشد.
-این کارِ کسی نیست… یه سنگ بود که… خورد… نمیدونم از کجا!

و به دنبالش میخندم. مامان مشکوک نگاهم میکند.
-راست بگو مادر… کارِ همون بچه نیست؟!
-نه!
-این دختر داره آبرو داری میکنه که ما رو نگران نکنه آقا سجاد… من باید برم همین الان با مامان این بچه صحبت کنم…

تا میرود روسری اش را سر کند، با ترس از جا میپرم و میگویم:
-مامان گفتم خودم از پسش برمیام… خودم حالشو همچین گرفتم که…

-تو اگه میتونستی حال بگیری که در و دیوار خونه ت سوراخ سوراخ نبود!
روبرویش می ایستم و میگویم:
-خب الان از اینجا رفتن… با کی میخوای صحبت کنی؟!
مامان بی حرکت میماند.

همان لحظه زنگِ در واحدم به صدا درمی آید و قلب من همراهش پایین می افتد!
مامان و بابا هردو به من نگاه میکنند. بهت زده ام، در مقابلِ نگاهِ کنجکاو آنها! به سختی میخندم و به سمت در میروم:
-ببینم کیه!

و با هول و ولایی که به جانم افتاده، قدم به سمت در برمیدارم. اگر یک بهادرِ لخت و پتی، با یک شلوارکِ گل منگلی پشت در باشد، چه کنم؟!! وای اگر چنگیز هم در دستش باشد… یا تفنگش… یا اصلا خودِ خودش!

خودِ واقعی اش که من را حوری و خوشگله و خانوم خانوما و…این چیزها خطاب میکند، باشد… نکند یکهو بگوید حوریِ بهشتیِ دائم و الباکره؟!
نزدیک به در می ایستم و پر از تردید میشوم برای باز کردنِ در. انگشتانِ یخ زده ام را در هم میچلانم، که بار دیگر زنگ به صدا درمی آید.

مامان متعجب میگوید:
-چرا درو باز نمیکنی؟
یکی از آن خنده های هول را حواله اش میکند.

-عِهه هه هه… الان…
سپس به درِ عروس شده ام نگاه میکنم و آب گلویم را به سختی فرو میدهم.
-بله؟!!

صدایی نمی آید. از خدا خواسته میگویم:
-کسی نیست…
بابا میگوید:
-خب درو باز کن ببین کیه؟!

خداوندا کاش خودم برمیگشتم به مشهد!
اشهدم را میخوانم و به ناچار در را باز میکنم. نگاهم به بالاست… چیزی نمی بینم…
-خاله حوری؟

نگاهم کم کم پایین می آید و… با دیدنِ رادین پشتِ در انگار جان به بدنم برمی گردد! بازدم بلند بالایم را بیرون میفرستم و به چهارچوب تکیه میدهم.
او لبخند پرشیطنتی دارد!
-فکر کردی کیه؟!

چشمانم به روی نگاهِ پدرسوخته اش باریک میشود.
-چرا میپرسم کیه، جواب نمیدی؟! قلبم اومد تو دهنم…
خنده اش سرشار از شیطنت است وقتی میگوید:
-چه باحال! فکر کردی بهادره نه؟ از بهادر میترسی؟

اخم میکنم.
-نه! چرا باید بترسم؟!
-نمیدونم… فکر کردم از ترس رنگت زرد شده…

دستم روی صورتم مینشیند.
-راست میگی؟ زرد شدم؟!
با چشمکی سر تکان میدهد و آرام میگوید:
-خودتو خیس کردی؟

باز به این نیم وجبی رو دادم! من نمیدانم چطور رنگِ صورتِ ترسیده را تشخیص میدهد!
-پررو نشو! چیکار داری باهام؟
نگاه به پشت سرم میکند و با مکث میگوید:

-بهادر گفت بیام سر و گوش آب بدم که…
-این بچه کیه حوریا؟!
با ترس برمیگردم و بابا را کنارم می بینم.

رادین متعجب میپرسد:
-حوریا؟!

مامان هم کنارش است! نگاهش پر از بد دلی است روی رادین!
-سوری این بچه همونه؟!!
رادین بهت زده تر میپرسد:
-سوری؟!

صدایم از هول بالا میرود.
-عههه یه لحظه حرف نزن رادین!
-من که چیزی نگفتم!

مامان با اخم نگاهش میکند.
-بهش نمیاد شیرین عقل باشه… دیوونه و وحشی هم که… تفنگ داری؟!
رادین متعجب میپرسد:
-از کدوما خاله؟

-مامان…
مامان مهلت نمیدهد.
-از اونا که این درو سوراخ سوراخ میکنه!
رادین به سوراخ های در خانه ام نگاه میکند و ناگهان میخندد:

-نه عَموم از اینا داره…
قلبم با شدت از جا کنده میشود.
-رادین چیکار داشتی باهام؟

رادین کمی فکر میکند و بعد میگوید:
-اینا مامان باباتن خاله حوری؟
مامان میگوید:
-بله… و تو کی هستی؟!

رادین میخندد.
-من بچه ی همسایه ام خاله… خوب هستین؟ سلام… سلام عمو…
مامان با تردید نگاه بین من و او جابجا مکیند.

-همون بچه ی همسایه که… با تفنگ زده این درو داغون کرده؟!
قبل از اینکه من جوابی بدهم، رادین با خنده میگوید:
-نه بابا اینو که من نکردم… بهادر…

قلبم فرو میریزد و بلند میگویم:
-نه کار همون بچه ایه که از اینجا اثاث کشی کردن و رفتن!
رادین چشم درشت میکند.
-خاله لادن اینا مگه بچه داشتن؟!

به خدا که شاگرد خودِ بهادرِ هفت خط است! چشمانم از حرص تنگ میشوند و از بین دندانهای فشرده شده ام میخندم.
-بله داشتن!!

ابروانش بالا میروند.
-آهان…
لپش را محکم میکشم و پرحرص میخندم.
-چی میخوای عزیزممم؟!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nahar
Nahar
1 سال قبل

چرا پارت ۶۳ رو نیست؟ برای شماهم نیست؟

Nahar
Nahar
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

الان گریه میکنم😂🙄

Sayeh
Sayeh
1 سال قبل

رمانش بیسته
فقط پارت بعدیش کو پ

Ghazaleh Behzad
Ghazaleh Behzad
1 سال قبل

پارت بعدیش کو‌🥺💔

کاربر
کاربر
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

کجاس

یگانه
یگانه
1 سال قبل

خدایش رمان قشنگیه فاطی فقط ازینا بزار 😂😂😂

sara
sara
1 سال قبل

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

Nahar
Nahar
1 سال قبل

حوووری ب خونش تشنه شده😂

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x