15 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 15 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 125

  برای اینکه ایده ای که داشتم عملی شه به کمک یکی از اعضای خانواده رادان نیاز داشتم و تنها گزینم رها بود ، دفتر فانتزی تمام برگ مشکی رو خریدم و راه افتادم سمت خونه ، شماره رها رو داشتم ، باید باهاش تماس می گرفتم و قرار ملاقات میذاشتم ، البته قبلش باید بیخیال توضیح راجب گذشته میشدم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 56

  هنوز غرق بود توی افکار درهم و حرف های عجیب ماهرخ که با شنیدن صدای ماشین شاخک هایش تیز شد‌. سر بلند کرد و زن هم از آشپزخانه بیرون آمد. _فکر کنم‌ اومدن یاسمین. دخترک با تردید بلند شد و ماهرخ سر تکان داد: کاری با من نداری؟ یاسمین لب بهم فشرد: میخوای بری؟ _آره دیگه چهار صبحه… تو

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 86

  آب گلویم را فرو میدهم. با مکث دستم را از زیر دستش بیرون میکشم. چشمانش کمی جمع میشوند. لبخند احمقانه ای به رویش میزنم. اخم دارد و پر از حرف به چشمانم خیره می ماند. چند ثانیه ای طول میکشد تا به سختی بگویم: -درموردش بیشتر فکر میکنم… تیز است و میپرسد: -درموردِ خودمون، یا بازی با بهادر؟ مکثی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 90

  چون نگاه هاش سنگینی میکرد برام لب گزیدم و رومو سمت دیگه ای برگردوندم تا باهاشون چشم تو چشم نشم.ننجون که بیش از بقیه از این رفتار من با امیرسام و حرفهام متعجب شده بود نیشگونی از پام گرفت و گفت: -عه ساتو …این چه حرفیه! نگاه های سنگینش رو به روی خودم کاملا احساس میکردم.ولی اهمیت نداشت.رفتار دیشبش

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 86

    سرش و بين دستاش گرفته بود و موهاي خوشگلش، اسير پنجه مردونه اش شده بود. سريع جلو رفتم و جلوش زانو زدم. مچ دستاش و توي دستام گرفتم و سرش و بلند كرد. نه نه… اين هامون نيست. هامون چشماش خوشگله. پس چرا چشماي اين مرد خالي از حسه؟! – چي… چي شده هامون؟! از سرديِ صداي مثل

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 198

  دلارای ارام زمزمه کرد _ میدونم. دیگه هیچ وقت نمیذارم مجبورم کنی همچین حقارتی رو تجربه کنم حالا بگو کجا میریم ارسلان سرش را سمتش برگرداند تا کامل زیر نظرش بگیرد _ حجره حاجی! دلارای بهت زده لب زد _ چی؟! _ یک بحث ناتموم داشتیم باهاش! _ چی داری میگی؟! دیوونه شدی؟ ارسلان لبخند زد دیوانه بود ،

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 8

  بعدم بدون توجه به آراد شروع کرد به خوردن بقیه هم از این کارای اشکان میخندیدن و سرشونو انداختن پایین و شروع کردن به خوردن اما آراد تا آخری هیچی نخورد. غذامو که خوردم بلند شدم که اشکان:ببخشید من میتونم خصوصی با آرام خانم حرف بزنیم بابا:بله بفرمایید. دخترم اشکان و راهنمایی کن _باشه رفتم سمت اتاقم.به در اتاق

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۴۳

    به هر حال آخرین لحظات عمر همکارشون حق داشتند کنارش زانو بزنن…. اما صداهاشون کم کم به همهمه تبدیل شده بود … دیگه کم کم اعصابم داشت بدجوری بهم میریخت ، بانگ کشیدم…. _ تمومش کنید با همتونم ، اینقدر مثل زنا گریه نکنید ، حالمو بهم زدین ، اون سمی که به رگش تزریق کردم ، فکر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 39

  سرش رو تکون داد و اومد گوشی سامیار رو از تو پلاستیک کنارم برداشت و کمی باهاش کار کرد اما نتونست رمزش رو باز کنه…. نگاهش کردم و اروم گفتم: -قفل گوشیش با اثر انگشتش باز میشه… نفسش رو فوت کرد و گفت: -پس زنگ بزنم اداره بگم شماره هاشون رو واسم پیدا کنن… سرم رو تکون دادم و

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 37

  بازهم چندتا نفس کشیدم و گفتم: _شرط دومم اینکه که بعداز اعلام کردن نامزدیمون کارت رو ول کنی و بری سراغ یه شغل دیگه! یک دفعه باعصبانیت و صدای بلند گفت: _چیییی؟ هیچ معلومه چی داری میگی؟ _مازیار صدات رو بیار پایین داری آبرو ریزی میکنی! مگه وقتی داشتی از شرط و شروط هات واسه من میگفتی من اینجوری

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 94

  ـ می خوای چه بلایی سرم بیاری ؟ یزدان کمر صاف کرد و خنده ای هولناک تر از قبل زد …………. خنده اش همچون ناقوس مرگ در اطاق نه چندان بزرگ انبار پیچید و در گوش خشایار نشست و ضربان قبلش را بالاتر از قبل برد . ـ همون کاری که تو با طعمه هات می کنی ………….. با

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 7

  _من رشته ی مهندسی رو دوست ندارم و تو خانواده مونم تنها کسی هستم که مهندسی نمی خونم و بجاش پزشکی می خونم و اینکه من هیچ نیازی به سهام شرکت ندارم ونمی خوامش اشکان این بار مستقیم به من نگاه کرد. چشماش سرد و مغرور بود که باعث شد از سردی چشماش به خودم بلرزم و سریع چشمامو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 175

  بوسه رو تا جایی ادامه داد که دوباره تونست ضربان قلبم و تند کنه و حرارت بدنم و ببره بالا.. حالا دیگه نه از لرز خبری بود.. نه از استرس.. فقط هیجان بود و لذتی که انگار هرچی جلوتر می رفتیم به جای سیرآب شدن آدم و تشنه تر می کرد. خودش با حوصله مسئولیت کاری که من نتونستم

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 54

  منو مامان برگشتیم سمتش مامان با چشم های عصبی شده به عمه نگاه کرد اماده ی حمله به عمه بود… یه قدم برداشت سمتش و با دندون های ساییده شده گفت : به تو چه اصلا به تو چه ربطی داره!؟ هان الان خوشحالی شوهر من سرطان گرفته!؟ حتما داشتین تا الان به حال شوهر من می خندیدین!؟. فکر

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 127

  یه کم مکث کردم و با گیجی گفتم: _یعنی میخوای همه چی رو به نسیم بگی؟ کلافه چنگی به موهاش زد وگفت: _وای… خدایا… این دختر خیلی خنگه!!! مجیدجان! دلبندم! دارم میگم نسیم میدونه میخوامت میفهمی؟ واسه چی اینقدر از نسیم میترسی؟ _از آبروریزی میترسم.. از کِی میدونه؟ یعنی.. یعنی قبل از بیمارستان هم میدونست؟ یه کم باحرص نگاهم

ادامه مطلب ...