17 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 17 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 127

  این دو روز به همین روال گذشت ، یا با مامان تو سمساری ها بودم ، یا مشغول چیدمان لباس بودیم ، کمد دیواری رو دو بخش کردیم ، یکی برای لباسایی که باید حتما آویز میشدن به چوب لباسی که به چهار قسمت تقسیمش کردیم ، قسمت پایینیش هم چهار بخش شد که جا لباسی کوچیک گرفته بودیم

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 58

  آرام در بزرگ و محکم سالن را باز کرد و سینی را محکم تر با دست سالمش نگه داشت. صدای آهنگ انقدر بلند بود که یک لحظه مغزش سوت کشید. با احتیاط قدم برداشت و سرش را در اطراف چرخاند. نگاهش اینبار با دقت بیشتری روی وسایل ورزشی چرخید… بی اراده لبخند زد. کاش او هم اجازه داشت که

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 88

  گیج و عصبی میگویم: -چقدر دل و دلبر میکنی، چی میگی اصلا؟! -دلبر! با من بود؟! قبل از هیچ عکس العملی با لبخند و نرم میگوید: -زیرآبی میری… اسمش زیرآبی رفتن است؟ کمی خجالت میکشم… واقعا! بهادر دست دراز میکند و به نرمی لپم را میکشد. -به خاطر من انقدر واسه ش ناز و ادا نیا… من راضی نیستم

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 92

  همگی، اون طرف خیابون، رو به روی درب بزرگ زندان، کنار وانت عمو غلام ایستاده بودیم و انتظار مامان رو میکشیدیم. کار ننجون شده بود دعا به جون بانی آزادی مامان و خبر نداشت روزای تیره ی نوه اش تو راهن اونم بخاطر همونی که اینجوری واسش دست دعا به آسمون میبره! شیرین باخستگی گفت: -دیر نکرده ؟ هان

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 237

  نه چرندیاتی که به زبون میاورد برام مهم بود نه این موضوع که درصدد بود تا رابطه ی خراب مارو خرابتر بکنه! شهره چند قدمی جلو اومد و با جدیت گفت: -اگه گاهی مواقع مثل الان مارو درک کنی و دست از لجبازی برداری ممنون میشم! میبینی که…نمیتونه تو اتاق بدون پنجره بمونه! با تاسف بهش خیره موندم. این

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 4

  آروم گفتم: – دلم برات تنگ شده، می‌دونی الان کجام؟ چند لحظه مکث کرد. – بیرونی؟ کجا رفتی، انار؟ پاهام رو تکون دادم. – اومده‌م پارک همیشگیمون. یه‌هو صداش بلند شد. – تنها؟ اون پارک جای آدمای درست‌ و حسابی نیست، شوکا! بلند شو راه بیفت برو خونه ببینم… اخمی کردم. – حوصله‌م سر رفته، تو هم که نیستی.

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 200

  ارسلان زیرچشمی نگاهشان کرد _ اگر نیمه جون از زیر دست داراب خان بیرون نمیکشیدمت الان شک میکردم حامله باشی! دلارای وارفته نگاهش کرد چشمانش جدی نبود معلوم بود درصدی احتمال نمیدهد! حقم داشت… آنطور که داراب تا مرز مردن کشانده بودش حاملگی غیرممکن بود لبش را گزید و خدارا شکر کرد پسرک قوی بود! _ حالا بگو کدومش

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 12

  قیافش خیلی توهم بود آخرشم من نفهمیدم این کجاش درد میکنه که دستش رفت روی پهلوی چپش هههی اون شبم پسر موتوریه پهلوی چپش چاقو خورد نکنه اون پسره اشکان بوده. نه بابا اشکان کجا اون پسره که یه تنه حریف چهار تا آدم بود کجا این اشکان همش سرش تو کتاب و نقشه کشیدن بوده اما باید مطمئن

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۳

  از رو صندلی بلند میشم و سمت میزش میرم…. با نگاهش دنبالم میکنه… میخوام حرفی بزنم که میگه: میخوای بگم موبایلتو بیارن…. نفس عمیقی میکشم و میگم: عه…راستش نه…یعنی آخه..آخه من کسی رو ندارم که بهشون زنگ بزنم… اخماش تو هم میره و با کج کردن سرش میگه: چطور؟.. _ خب…چون فوت کردن.. پوزخندش اینبار کاملا واضحه وقتی میگه:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 41

  سر بلند کرد و برخلاف چیزی که انتظار داشتم، لبخنده نامحسوسی زد و حرکت کرد به طرفم: -بهتری؟..چرا بلند شدی؟ کف دست هام رو با هیجان مالیدم بهم و با ذوق گفتم: -خوبم..سامیار..بهوش اومده؟ سر تکون داد و به درِ یه اتاق درست پشت سرش اشاره کرد… اب دهنم رو قورت دادم و انگشتم رو به طرف اتاق گرفتم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 3

  سرم رو بالا گرفتم و به چشماش خیره شدم. – این شعر برای منه؟ عکس رو از دستم بیرون کشید. – برای همه‌ی کس‌ و‌ کار منه! زبری دستش باعث شد نفس تو سینه‌م حبس بشه. نذاشتم عقب بکشه و دستش رو گرفتم. با انگشتام کف دست سردش رو نوازش کردم. – زخمات هنوز خوب نشده؟ نگاهش برق می‌زد.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 39

  _چرا؟؟؟ چرا نمیخوای بفهمن چی بهت گذشته‌؟ اینجوری فردا پس فردا میخوان عیب روی دخترم بذارن… _چون من کوچیک میشم.. واسم مهم نیست بعداز بهم خوردن رابطمون پشت سرم چی میگن.. بادلخوری به بابا نگاه کردم و اضافه کردم: _هرچند من از بابا خواهش کرده بودم حرف هایی که زدم بین خودمون بمونه.. بابا_ من که چیزی نگفتم باباجان..

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 95

  ـ بلافاصله بعد از اتمام کارت ، معاونم ماباقی حساب و کامل باهات تسویه می کنه . دکتر سری تکان داد و نگاهش را به خشایاری داد که منگ زدن هایش شروع شده بود . یزدان با همان پوزخند گوشه لب ، با نگاهی زهردار نگاهش کرد …………. سر تکان دادن و پلک زدن هایی که انگار فاصله هایشان

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 11

  صدای زنگ خونه بلند شد افسانه خانم:حتما داریوشه دریا برو درشو باز کن دریا:اشکان باز میکنه بعدم اخم کرد و رو برگردوند افسانه خانم مشکوک نگاش کرد و گفت:مشکلی پیش اومده دریا نکنه دعوا کردید دریا یه لبخند زورکی زد دریا:نه مادر من آخه برای چی باید دعوا کنیم افسانه خانم:خب خداروشکر اما دریا اگه یه وقتی دعواتون شد

ادامه مطلب ...