27 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 27 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت 6

  سوال نوشین فقط غیر منتظره نبود. بی ادبانه هم بود و من حدس میزدم یه جورایی واسه تحقیر و آزار من این سوال رو از همسرم پرسید وگرنه هیچ دلیلی نداشت که اون بخواد همچین سوالی از نیما  بپرسه … سرم به سمت نیما چرخیده شد. با اینکه خودش هم از این سوال خوشش نیومد اما خیلی ریلکس  جواب

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 68

  یاسمین بی تفاوت سر جنباند و پشت سر ارسلان داخل اتاقی رفت که در آن سفره ی عقد کوچکی چیده بودند. سرش سنگین شد و پاهایش برای قدم های بعدی به التماس افتادند. آن سفره ی عقد شده بود میز قمار و… آرزوهایش مقابل چشمانش زجه میزدند. آینده اش شده بود تصویری خاکستری که هر لحظه سیاه تر میشد.

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 137

  بیست روز از اون ماجرا و رفتن رادان میگذشت ، طی یه قانون نانوشته نه رادان راجب اون موضوع حرف زد نه من جز یکبار که پرسیدم کار امیره که تنها جوابش نه بود و گفته بود بیخیال این ماجرا شم ،و تنها دیدم تعداد بادیگارد به سه نفر رسیده ، این مدت همش با آرام بیرون بودم ،

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 98

    -هِی خوشگله… امسال دست از حوری بودن بردار و آدم شو… لازم نیس حوریِ بهشتیِ مادام العمرِ دائم والباکره باشی تا مخِ این آبتین متشخص رو بزنی… عادی باشی، میتونی مخ جد و آبادشم بزنی… اگرم می بینی نمیشه، کلا بیخیال شو… متعجب میخوانم… یکبار… دوبار… سه بار… تبریک عید بخورد در فرقِ سرش. حوری نباشم و آدم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 241

  دستهامو رو گوشهام گذاشتم تا حرفهاش رو نشونم. این حرفهای تلخ و گزنده و تکراری بیشتر غمگینم میکردن. بیشتر از قبل ! بیشتر از همیشه! اومد سمتم و انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و با داد و بیدادگفت: -میدونی چی شیدا ! منو و تو میتونستیم خیلی زود بچه دار بشیم اگه تو میذاشتی واسه یه بار

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 102

  یک گام عقب رفت و گفت: -خیلی خب باشه خودت دربیار! یکی دو کام دیگه هم عقب رفت.دستهاش به دوطرف کمرش تکیه داد و گفت: -تسلیم توام… پوزخندی پر تاسف زدم و گفتم: -تو تسلیم شیطانی نه من… خندید و گفت: -اوووه! شاید ! تدامه بده ساتین …دربیار عزیزم! بانفرت گفتم: -به من نگو عزیزم! لبخند حرص دربیاری تحویلم

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 210

  ماشین که ایستاد ، نگاهی به برج انداخت. دوباره برگشته بود به خانه ای که در شاهد هوسبازی های ارسلان با زنان دیگر بود هومن وقتی نگاه خیره‌ی دخترک را دید دستش را روی دست دلارای گذاشت و لبخندی زد _ از چی ناراحتی؟ میدونی میتونی هرزمان خواستی با من دردودل کنی نه؟ ابروهای دلارای بالا پرید و بدون

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۶

  میز رو آماده میکنم و منتظر پری خانم میمونم….خدا کنه زودتر از نوه ش از اتاق بزنه بیرون….اون اگه دستپختم رو بپسنده، نصف استرسم از بین رفته….. به کاسه ی قرمه نگاه میکنم….اونقدری که باید سیاه باشه، نیست…یعنی ترس سوختن سبزی ها باعث شد بیشتر از این تفت ندم…..روغنش هم انگاری زیادیه….   نمیدونم برم یا بمونم…باهاشون بشینم پشت

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 32

  _چند روز پیش که رفته بوده سر ساختمون خیلی اتفاقی زخمی میشه و وقتی با کیان دعوا میکنه بخیه هاش باز میشن من که رفتم خونه اش خون زیادی از دست داده بود و به زور بردمش بیمارستان اما تو راه بیهوش شد آقاجون:چرا نموندی پیشش؟ _تو بیمارستان نموند که تا بهوش اومد گفت میخوام برم حالا هه دکتر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 51

  لبخندی به ابروهای پر پیچ و خمش زدم و تو دلم قربون صدقه اش رفتم… هرکار میکرد جذاب بود..شاید هم فقط به چشم من اینجوری بود… با سلام زیرلبی سامیار، خاله از جاش بلند شد و با ذوق چرخید طرفش و محکم بغلش کرد: -سلام خاله..خوبی پسرم؟..بهتر شدی؟… سامیار همینطور که دست هاش دو طرفش بود، بدون اینکه خاله

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 20

  همیشه می‌خواستم بهش نزدیک بشم و درعین‌حال از نزدیک شدن بهش حالم به‌هم می‌ریخت. اون از منفور‌ترین آدمایی بود که توی زندگیم دیدم، حتی استاد هم ازش متنفر بود. چشم‌هاش رو ریز کرد. – شنیده‌م بچه‌ها آخر هر ماه می‌رن به خانواده‌هاشون سر می‌زنن… می‌دونستم چی می‌خواد بگه، کار همیشگیش بود. – تو که خانواده‌ای نداری، کجا می‌ری یاکان؟

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 49

  گوشی رو قطع کردم. سعی کردم با چند تا نفس عمیق خودم رو آروم کنم. *** تا شب باز هیچ اتفاقی نیفتاد و سروس فقط برای خوردن غذا و سرویس از جاش بلند می شد دلم می خواست خفش کنم. یواش یواش داشتم کم می‌آوردم. شب شد .. ساعت که از دوازده گذشت من کم کم داشتم می رفتم

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 31

  راننده تاکسی یه مرد مسن بودو تمام راه رو اخبار گوش داد. گرایه رو آماده کردم و وقتی رسیدم بهش دادم پیاده شدم و درو باز کردم و رفتم داخل داشتم میرفتم سمت خونه که کیان:آرام وای نه سرعت قدم هامو بیشتر کردم و خودمو زدم به اون راه که مثلا نشنیدم کیان:آرام توروخدا وایسا کاریت ندارم. وایسا وایسادم

ادامه مطلب ...