31 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 31 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 72

  پاورچین پاورچین از اتاق بیرون آمد و دست روی قلبش گذاشت. _خدایا این دیگه چه مصیبتیه… راهروی اتاق ها مثل همیشه تاریک بود و باید با احتیاط قدم برمیداشت تا با سر توی دیوار نرود. چند قدم باقی مانده با دقت بیشتری برداشت و وقتی مقابل اتاق ارسلان رسید، تردید لب هایش را اسیر دندان هایش کرد‌. _الان این

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 102

  نگاهش را به چشمانم میدهد و در این نگاه… دلتنگی موج میزند؟ یا خواستن؟! خدایا میشود؟!! -زود برگشتی… چشم میفشارم تا به حسی که دارد از پا درم می آورد، غلبه کنم. -به خاطر آبتین… آرام میخندد. نگاهش که میکنم، میگوید: -خوشگل کردی… تکرار میکنم: -به خاطرِ آبتین… نگاهش در صورتم چرخ میخورد. به لبهایم میرسد. -خوردنی شدن… -به

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 106

  لبخندی روی صورت نشوندم و با برداشتن کیفم از اتاق زدم بیرون. یلدا روی کاناپه نشسته بود و با گوشی موبایلش ور می رفت درو بستم و چندقدمی به سمتش رفتم و متعجب پرسیدم: -یلدا !؟ فکر کنم دنده نداشت اصلا آخه جوری که اون تا شده بود من هرجور که تو ذهنم محاسبه میکردم شدنی نبود. جلو تر

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 24

  خنده‌م گرفت. – مال زمانی که تهران بودیمه… از این عشقای دوره‌ی نوجوونی. بی‌خیال، بیاید بریم برقصیم! من هر چیزی رو که مربوط به گذشته بود گوشه‌ی ذهنم زندانی کرده بودم و به هیچ‌کدوم اجازه‌ی مانور نمی‌دادم! صحرا دستم رو گرفت و پندار هم پشت‌سرمون راه افتاد. سعی کردم یه امشب فکرم رو درگیر چیزی نکنم. بی‌خیال همه‌چیز شروع‌به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 55

  سرش رو اورد بالا و خیره تو چشم هام نگاه کرد..با اون چشم های خمار شده و شیطونش… دستش رو اروم روی شکمم کشید و سرش رو خم کرد و لب هاش رو به گوشم چسبوند: -پس بازی دوس داری.. با اینکه بهش مشکوک بودم اما از نوازش و حس نفس هاش روی گوش و گردنم کمی داغ شده

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 191

  مثل همین الآن که با نهایت درموندگی بهش گفتم باهاش میرم تو خراب شده اش و تن به هرکاری که می خواد میدم. چیزی که فکر کردن بهش.. بعد از اون شب.. خود خود مرگ بود برام! کارش که تموم شد و از فروشگاه بیرون اومد.. سریع سوار ماشین شد و انگار که جدی جدی دو تا زن و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 143

  _چیکار کردی؟ مسخره کردی منو؟ چرا جلو بابات دستمو میگیری؟ قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود رابطمون یه مدت مخفی بمونه؟ آلزامیر داری؟ قرارمون یادت رفت؟ _آلزامیر ندارم عزیزم قرارمونم یادم هست اما فکرمیکنم تو حافظه ی خوبی نداری! قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود تا وقتی مامانم خوب میشه سکوت کنیم؟ یه نگاه به اطرافت بنداز.. ما کجاییم؟

ادامه مطلب ...