7 مهر 1401 - رمان دونی

روز: 7 مهر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 79

  داخل آشپزخانه که رفت چشم های ماهرخ با دیدنش از خوشحالی برق زد. دهان باز کرد تا قربان صدقه اش برود که یاسمین بی حس و حال سر تکان داد و میان حرفش پرید… _ارسلان نیست؟ لب های زن نیمه باز ماند و نگاهش توی صورت ورم کرده و چشم های سرخ او چرخ خورد. _حالت خوبه؟ _اره ارسلان

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 109

  -یه فکری میکنم… دهان باز میکند دوباره مخالفتی بکند، که کف دستم را بالا میگیرم و میگویم: -هیچی نگو! دوستیمون سرِ جاشه… اگه واقعا دوست منی و حق رو به من میدی، پس لطفا هر حرفی بینمون رد و بدل شد، بین خودمون بمونه… باشه؟ هیچی نمیگوید و فقط بازدم بلندی بیرون میفرستد. میدانم که نمیگوید… که اگر میخواست

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 113

  دستهامو تو جیبهای شلوارم فرو بردم و قدم زنان به سمتش رفتم. قبل از دور شدنم از تخت ننجون گفت: -امیرسام…اگه تونستی راضیش کن پیشمون بمونه.شام آبرومندانه ای واسش میپزیم! سر جنبوندم و گفتم: -زورمو میزنم! شیرین که امشب سلدا با حرفهاش بدجور حالش رو گرفته بود خیلی زود، با سگرمه های توی هم و صورت گرفته گفت: -حالا

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 245

  *یک هفته بعد* جلوی آینه نشسته بودم و موهام رو که بعد از حمام با سشوار خشک کرده بودم آروم و غرق در فکر، خیره به تصویر صورت غم زده ام صافشون میکردم. یک هفته ای میشد که اوقات تلخم رو تو این اتاق میگذروندم و هیچ خبری هم از فرهاد نداشتم. تمام این مدت رو با رزا خانمش

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۴

    ناگهان با دیدن جسم سیاهی که به سرعت از جلوی چشمم رد شد ، و به سمت عمارت میرفت چشمام رو ریز کردم و با دقت بهش خیره شدم …. سرعتش اینقدر زیاد بود که نتونم چهرشو ببینم …. لعنتی‌….     اما حدس میزدم یکی از آدمای آلبرت باشه ، قدمی عقب برداشتم و برای اطمینان بیشتر

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 221

  دلارای گوشه لبش را به دندان گرفت و خودش هم نفهمید چرا جمله بعدی را گفت! _ بریم کله‌پاچه بخوریم؟! ارسلان از گوشه چشم نگاهش کرد دخترک دیوانه! تا چنددقیقه پیش هیجانی ترین لحظات عمرشان را سپری میکردند کله پاچه از کجا اومد؟ _ میریم خونه دلارای مثل کسی که روزها گرسنه مانده آب دهنش را فرو داد _

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 42

  اما بازم خواستم با اشکی حرف بزنم ولی نتونستم فقط چشمام پر از اشک شد و دوباره نگاه مو به سقف دوختم. ^^^^^^^^ اشکان وارد خونه شدم که خونه غرق تاریکی بود.برقو روشن کردم و رفتم طبقه بالا خواستم برم تو اتاقم که با هجوم اینکه نکنه دست به خودکشی بزنه سریع برگشتم سمت اتاق آرام و درشو باز

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 105

  درست بود که یزدان گفته بود اثری از آثار غیرت در وجودش پیدا نیست ، اما این چیزی بود که تنها به فرهاد گفته بود …………… وگرنه در دلش خبرهای دیگر بود . معنای جمله آخر فرهاد را خوب می فهمید و همین باعث می شد تا آتش خشم و غیرتش لحظه به لحظه شعله ور تر شود و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 62

  چشم هاش رو ریز کرد و خیره شد بهم: -اما قسم خوردم یه روزی تلافی همه ی اون اشک هارو دربیارم… تنم بی اختیار از نفرت تو صداش لرزید… می دونستم..می دونستم بی خیال دخترِ بیچاره نشده و یه کاری کرده… انگار یه لحظه فراموش کردم کی جلوم نشسته که با عصبانیت توپیدم بهش: -به زور می خواستی دوستت

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت 9

  از گوشه چشم نگاهی به نیما  که همچنان سگرمه هاش توی هم بودن انداختم. نمیدونستم میشه باهاش  حرف زد و ازش خواهش کرد یا چی؟! ولی چون چاره ی دیگه ای نداشتم تصمیم گرفتم حرفم رو به زبون بیارم. به نورهان یه تیکه نون دادم و همزمان از نیما پرسیدم: -میشه زحمت رسوندن نورهان رو به خونه عمو بکشی؟

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 30

  کمی به‌سمتم خم شد. – من نه، یکی گنداخلاق‌تر از من قراره باهات معامله کنه. قرار نیست اتفاقی بدی بیفته. باشه؟ فقط قراره یه‌کمی دختر بدی بشی و پول کل زندگیت رو به‌جیب بزنی… چشمکی بهم زد. – همون‌طور‌که همیشه هستی! آب دهنم خشک شد و دست‌هام مشت شدن. اونا من رو تعقیب می‌کردن، سرهنگ به کاهدون زده بود

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 59

  از چشماش خون می بارید. جلوی دهنم رو ولی نگرفت. با یه دستش دستام رو گرفته بود و با دست دیگش گلوم رو. وحشت کرده بودم. در حدی که فقط نگاهش می کردم و چیزی نمی گفتم. فشار دستش رو عمدا یکم بیشتر کرد. کنترلم رو از دست دادم و شروع کردم به جیغ کشیدن و کمک خواستن. همون

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 2

بعد از اون اتفاق کوروش عوض شد تبدیل به یه آدم بی رحم میشه سردو بی احساس ولی کیانا خواهرش روحیه خودشو از دست میده و به آمریکا مهاجرت میکنه… من میخواستم کمک کوروش کنم ولی نشد من بعد مرگ خونواده خودم شدم براش خدمتکار عمارتش جایی رو نداشتم برم کسی رو نداشتم که … ده سال از اون اتفاق

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 198

  از همون گردنم من و عقب کشید و با خودش برد سمت هال و غرید: – به مادر من میگی هرزه آره؟ حالا وایستا و ببین تهش چی می شه.. بدون هیچ رحمی.. بدون اینکه اصلاً ببینه کجا دارم می افتم من و پرت کرد رو زمین و هوار کشید: – از سگ کمترم اگه تو رو با دست

ادامه مطلب ...