رمان گریز از تو پارت 79
داخل آشپزخانه که رفت چشم های ماهرخ با دیدنش از خوشحالی برق زد. دهان باز کرد تا قربان صدقه اش برود که یاسمین بی حس و حال سر تکان داد و میان حرفش پرید… _ارسلان نیست؟ لب های زن نیمه باز ماند و نگاهش توی صورت ورم کرده و چشم های سرخ او چرخ خورد. _حالت خوبه؟ _اره ارسلان