رمان طلوع پارت ۲۰
_ آقا اگه میشه یکم تندتر برید…. از آینه بهم نگاه میکنه و میگه: از این تند تر که نمیشه دخترجون… خشمم با مشت کردن رو پام و کوبیدن به زانوم هم خالی نمیشه،…. از ازمایشگاه تا الان عین اسپند رو آتیش جلز و ولز میکنم و آروم نمیشم…. همه ی امیدم به باد رفت…. حقیقت مثل تازیانه