رمان دل دیوانه پسندم پارت 77

1.5
(2)

 

_ آره اصلا. قرار دارم
که چی؟!

خیره خیره نگاهم کرد.
گفت : چیه؟

دست به کار شدی؟ چه زود. کی مختو زده؟

_ درست صحبت کن!
_ مگه چی گفتم؟

میگم کی دلت رو برده.
_ آفرین وهمین رو رو بگو. نه که کی مختو زده.

پوزخند زد. باز حرصی شده بود.

_ کی هست حالا؟ منتظر بودی نه؟

دوست داشتم اذیتش کنم. به تلافی اذیت هاش. شاید اینجوری یکم دلم خنک می شد

_ نمی شناسیش.
_ عه؟ پس کسایی هم هستن که من نشناسمشون

_ مگه باید هرکی رو که من می شناسم بشناسی؟

با حالی زار گفت : من و تو با هم بزرگ شدیم دلارام

این چه حرفیه می زنی؟
_ مازیار. وقتی تا این سن و موقعیت رسیدیم و تو از من پنهون می کنی

پس گله مند نباش.

چیزی نگفت.
بازم خواستم بلند شم برم. که یهو عصبی گفت :

عمرا بذارم با کس دیگه ای بریزی رو هم. خب.

_ تو حق نداری برای من تصمیم بگیری یا خط و نشون بکشی.

_ حق دارم.
_ نداری.
_ دارم.
دیگه باهاش بحث نکردم. بلند شدم برم که دستم رو گرفت.

مردم رد می شدن و نمی تونستم خیلی داد و بیداد کنم

ولی با لحن جدی ای گفتم :
دستم رو ول کن.
دستم رو می کشیدم.

ولی زورم بهش نمی رسید.
همینجور زل زده بود بهم. و داشت فشار دستش رو بیشتر می کرد.

یهو دستم رو کشیدم که ول کنه، ولی جای اینکه ول بشه، دستم تق صدا داد

و درد وحشتناکی توش پیچید..

از شدت درد ناله کردم و زدم زیر گریه
نشستم همونجا روی زمین.

وحشت زده اومد کنار.
_ چی شد دلارام؟ خوبی؟

نمی تونستم حرف بزنم یا حتی دستم رو تکون بدم.

نمی دونستم دردش واسه شکستگیه
یا در رفتگی.

خیلی درد بدی بود.
ترسیده بود خودش هم.

گفت : بمیرم برات. بلند شو بریم دکتر.

ولی نمی تونستم جوابش رو بدم
دو سه نفر هم اومدن جلو

من همینجور به پهنای صورت بی صدا اشک می ریختم.
و چیزی نمی گفتم.

اومد به دستم دست بزنه که گریم شدت گرفت و ناله کردم.
یه خانمی که اونجا بود گفت :

احتمالا دستش در رفته ببریدش دکتر

مازیار معلوم بود ترسیده و دست و پاش رو گم کرده

معمولا آدمی نبود که اینجوری شه.
ولی روم حساس بود و این می تونستم حس کنم.

آروم و با لحن خیلی ملایمی گفت :
عزیزم، قربونت برم می تونی بلند شی؟

با این دستت اون یکی رو بگیر پاشو ببرمت دکتر ببینیم چی شده.

ای خدا عجب روزی شد.
سعی کردم دستم رو بگیرم ولی خیلی بد درد می کرد.

دردش رو به هر زحمتی بود تحمل کردم و بلند شدم.

اصلا نمی فهمیدم کجام و داره چی میشه.
برا همین نتونستم غر بزنم و بگم لازم نکرده منو ببری دکتر.

این شد که تا دم ماشینش با هم رفتیم
سوارم کرد و تازوند تا نزدیک ترین درمونگاه

دکتر تا یکم به دستم دست زد گفت در رفته.
با وجود درد وحشتناک و داد و بیداد هام

جاش انداخت. خیلی عذاب کشیدم ولی بالاخره دردش تموم شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
1 سال قبل

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط دکتر ماما دلی
Ssss
Ssss
1 سال قبل

اصلا رمان هیچ پیشرفتی نمیکنه کسل کننده شد یکم هیجان لطفا نویسنده جان🙏🏼

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x