17 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 17 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

چون عاشقت شدم پارت ۳

پارت ۳ با عصبانیت به طرف در خونه رفتم و پاکت خوراکی هارو برداشتم. به سمت پنجره رو به کوچه اصلی رفتم. پرده های حریر سبز رنگ و به کناری زدم و پنجره رو باز کردم. همزمان با خالی کردن محتوای داخل پاکت ها داد زدم و گفتم: _ ازت متنفرم! حالم از تو و حمایت هات به هم می‌خوره!

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 116

  _داداش… شاهرخ عصبی فریاد زد: _کی بهت گفت بیای اینجا کثافت؟ از جونت سیر شدی؟ شیدا به گریه افتاد. ارسلان قصد کرده بود جانش را بگیرد و از جایش تکان هم نمیخورد. _اشتباه کردی این پتیاره رو وارد بازی کردی شاهرخ خان‌. امشب جلو چشمات پر پرش میکنم! _پتیاره مادرته که… ارسلان رم کرد‌. به ثانیه نکشید که پشت

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 147

ترجیح میدادم به چیزایی که شنیدم فکر نکنم ، حداقل الان دستاش نوازش وار توی موهام حرکت میکرد و کم کم چشمام خمار شد سرمو کمی تکون دادم و خیره اش شدم نگاهم کرد و لبخند کمرنگی زد و روی موهامو بوسید . …………………………………………………………… _ رسپینا ، عزیزم پاشو، دیرت میشه ها _ یکم دیگه بخوابم _ دیرت میشه قربونت

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 39

  _باشه بابا میبرمت….دیگه برنمیگردیم اینجا قول میدم بهت… اگه بابارو نداشتم اگه اونم مثل مامان باهام رفتار میکرد عاقبتم چی میشد؟ چقدر خوشبخت بودم بخاطر وجود این مرد…. از کلانتری بیرون اومدیم . بعد از تشکر و خداحافظی از وکیل سوار ماشین شدیم. مقصدمون خونه نبود _کجا میریم بابا؟ نیم نگاهی بهم کرد و آه عمیقی کشید _فعلا نمیشه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 81

          با حرص و تعجب صداش کردم: -سامیار..چی میگی…   -نه من میگم چرا این بنده خداهارو تو زحمت انداخته..فکر کرده من صبر می کردم تا عقده دائم؟….   صورتم سرخ شده بود و داشتم از خجالت اب میشدم…   سرم رو پایین انداختم و با دستم تقریبا محکم کوبیدم تو پهلوش…   اخم هاش رو

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 56

  دستش رو روی دستی که صورتش رو لمس می‌کرد گذاشت و با لذت عجیبی چشم‌هاش رو بست. – هیچ‌کدوم… من وطن شوکام! هرجا که بری همیشه به من برمی‌گردی! بی من غمِ غربت اسیرت می‌کنه، دونه انار. این رو خودت خوب می‌دونی، مگه نه؟ برای همین از قعر جهنم دوباره به‌هم رسیدیم! من نباید قلبم می‌لرزید. این تصویر لرزون،

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 42

    نیشخندم پر رنگ‌تر شد _روانشناسی که خوندی بدردت خورده مثل این که اما سوال این جاست چرا خودت و درمان‌ نمی‌کنی؟!   نگاهش و این دفعه کامل بهم داد و بعد مکثی‌ گفت: _دردی که باعث شه پیشرفت کنی و بهش نمیگن بیماری، مگه این که بیمار باشی و درمانش کنی!   بی توجه کلافه به اطراف‌ نگاه

ادامه مطلب ...