18 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 18 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 117

  ارسلان نفس عمیقی کشید. تتمه ی خشم و حرص هنوز در جانش خوش رقصی میکرد. دیدن شیدا در هر شرایطی برایش عذاب بود! دخترک را رها نکرد و دست هایش را اینبار دور کمرش حلقه کرد. یاسمین به جای چشم هایش به یقه ی پیراهنش خیره شد! _این دختر واقعا خواهر شاهرخ بود؟ ارسلان سر تکان داد: خواهر ناتنی!

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 43

    “دو سال بعد”   “کوروش”   حالم داره از این قرصا و بیمارستان و پرستارا بهم میخوره مخصوصا از این چرخ بدرد نخور   یه آدم بی مصرف شده بودم یکی که اصن نمیتونست حتی پاشه برا خودش یه آب بریزه نگاه پاهام که میکنم یه حس انزجار بهم دست میده نگاه ترحم آمیز آدمای دوربرم حالمو بدترش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 140

  هردو در سکوت و بُهت نگاهم میکنند. فکر میکنم دیگر توضیح بیشتر از این جایز نباشد… آن هم این وقت شب! بلند میشوم و با برداشتن چمدان، به سمت اتاقم میروم. -شب بخیر!   و در را به روی نگاه مات و مبهوتشان می بندم. حالا توی مشهد هستم… توی اتاق خودم!   چمدان را وسط اتاق رها میکنم

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 10

    فقط داشتم همین طور نگاش میکردم من ازش چه کمکی میتونستم بخونم … مجبور شدم همین طور الکی دست به سرش کنم   استاد بلند شد و داشت گروها رو میخوند که رسید به اسم من   استاد:  خوب خانم راد فرشما با آقای راد و آقای زند هم گروه هستین   فکم قفل کرده بود خدایا من

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت 40

    گوشیمو برداشتم و به شاهوپیام دادم _به بابا دروغ گفتم رفتم پیش مهسا ولی فهمید پیش مهسا نبودم. قرارمون چند روز دیرتر میشه فعلا نمیتونم بیام.. خودمو پرت کردم روی تخت و فکر کردم که چجوری بریم ازمایش که کسی نفهمه با این دروغی که امشب گفتم حتما بابا حواسش بیشتر جمع میکرد.ا توهمین فکرهابودم که نفهمیدم کی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 258

    با بی طاقتی  تور رو داد بالا. میدونستم انجام همچین کاری تو همچین مکانی شرم آوره و خجالت باره اما کی میتونست شهرام رو از انجام کاری که هوس کرده بود انجامش بده منصرف بکنه !؟ این کارش با لذت همراه بود. لذتی وصف ناشدنی…. از اون کارها که آدم دلش میخواد متوقف نشن و ا امه پیدا

ادامه مطلب ...

” پنج پر” پارت 9

    بین هم دیگه مکالمه ای رد و بدل نکردیم ولی حس آرامش خاصی کنارش داشتم انگار چند ساله میشناسمش نمیدونم من توهم زدم تو فکر بودم که صدای sms گوشیم بلند شد این خروس بی محل کیه؟! وای خداروشکر استاد نفهمید پیام از طرف شریفی بود؛ مشخصات پسر اون مرده رو داده بود   پارسا راد تو شرکت

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 78

      با حالی زار از اتاق دکتر رفتم بیرون. مازیار ام کنارم میومد   و طوری نشون می داد که انگار خیلی نگرانه.   بی انصافی نباشه، می تونستم حس کنم که واقعا نگرانه.   اما چه فایده در رفتن دست من تقصیر خودش بود..   رفتم روی یکی از نیمکت های درمونگاه نشستم. مازیار هم کنارم جا

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 122

    ـ مهمونی رو همونطور که گفته بود تو باستی هیلز گرفته ، اما جالبیش اینجاست که آدرس ویلایی که داده ، ناآشناست .       ـ از جاسوس هامون خبر گرفتی که کیا برای این مهمونی دعوت شدن ؟       ـ پرسیدم ………… بیشتر افرادی رو که می شناسیم و به این مهمونی دعوت کرده

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 42

    رفتم تو حیاط اونجا حالم بهتر بود یه گوشه یه تاب سفید بود اونجا نشستمو و خودمو تکون میدادم میتونستم یکم نفس بکشم   خودمم موندم چقدر این اتفاقا داره زود داره میگذره   چیشد که اومدم آلمان خاله ام حامله بودن رزا داداشم   من الان یه داداشم که معلوم نیس خودش میدونه من هستم یا نه…

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 218

    چشمام و محکم بستم.. حواسم اصلاً سر جاش نبود! – گفتم که دوست ندارم بدقول باشم! دست خودم نبود که پوزخندی رو لبم نشست و از شدت حرص گوشت پام و بین دو تا انگشتم گرفتم و فشار دادم. کلافه بودم از بی حواسی خودم چون.. دیگه یه کلمه از حرفای میرانم باور نمی کردم و می ترسیدم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 158

    سرموبه نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم: _آره حس میکنم اگه خراب واسم بهتره.. ترجیح میدم تا اطلاع ثانوی همه چی خراب بمونه.. اینطوری ادامه پیدا کنه من سکته میکنم!   پشت بند حرفم همزمان که زدم زیر گریه باقدم های بلند خودمو به اتاقم رسوندم.. اومدم در رو ببندم که آرش فورا خودشو انداخت توی اتاق…

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 43

    از کلمه شوهر و خانواده شوهر دلم یه جوری شد، چون نه جاوید شوهر من به حساب می‌اومد، نه خانوادش و دیده بودم! البته به جز آیدین و ژیلا و آقابزرگ!… بیخیال این بحثا باید مطمعن می‌شدم آخر هفته عروسی در کار نیست و از اون جایی که جاوید نم پس نمیداد فعلا تنها راهم آیدین بود برای

ادامه مطلب ...

صدای سکوت پارت هشتم

بعد از اینکه گوشی رو قطع کردم آلارم گوشیم به صدا  در اومد، وقت دارو خوردنم بود. دستم رو به سمت میز کوچولویی که کنار تختم بود بردم و قرص هام رو توی دستم ریختم. اروم و با احتیاط از روی تخت بلند شدم تا برم آب بخورم. خداروشکر خونه‌ی ما پله نداشت داشتم تو لیوان آب می‌ریختم که یکی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 242

  دلارای سرش را به آیینه تکیه داد و در سکوت چشمانش را بست   همه‌ی زن های باردار برای نگه داشتن عزیزترینشان اینطور شکنجه می‌شدند؟   آرام لب زد   _ ارسلان؟   _ هیش…   بی جان تر از قبل تکرار کرد   _ ارسلان   _ به شرفم قسم اگر باز بخوای روی مغزم رژه بری همین‌جا…

ادامه مطلب ...