رمان گریز از تو پارت 117
ارسلان نفس عمیقی کشید. تتمه ی خشم و حرص هنوز در جانش خوش رقصی میکرد. دیدن شیدا در هر شرایطی برایش عذاب بود! دخترک را رها نکرد و دست هایش را اینبار دور کمرش حلقه کرد. یاسمین به جای چشم هایش به یقه ی پیراهنش خیره شد! _این دختر واقعا خواهر شاهرخ بود؟ ارسلان سر تکان داد: خواهر ناتنی!