رمان آشپز باشی پارت 1
با حس خیسی روی لبهایم خواب از سرم پرید… تنم داغ شده بود… من هم با ولع لبهایش را به دهان کشیدم… – اوف… چهقدر داغی تو دختر… صدایش کنار گوشم میآمد اما تنم کرخت بود، نمیتوانستم تشخیصش دهم. گرمی تنش دوستداشتنی بود و من انگار همهٔ وجودم را به حرکت دستهای گرم او