صدای سکوت پارت ۱۳
هدیه در دلش حرص میخورد. کمی حسادت میکرد اما خودش نمیدانست -مرتیکه احمق عوضی آخه من چرا باید بفهمم این فاطمه کیه؟ تقصیر خودمه که پیشش خودمو کوچیک میکنم از ازن به بعد مثل خودش رفتار میکنم حق نداره چیزی بگه. همینطور غر میزد و راه میرفت تا به کسی بر خورد با اعصابی خورد ادامه داد -آهای